سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدا با دیدن این صحنه چه کرد؟

جمعه 87/4/28 8:54 عصر| | نظر

 خدا با دیدن این صحنه چه کرد؟

السلام علی قلب زینب الصبور

السلام علیک یا ام‌المصائب یا زینب!

 

سلام بر تو! سلام بر زنی که دشمن خون سرش را بر ستون‌های کجاوه دید ولی تضرعش را ندید!

مگر نه ابراهیم خلیل پیش از تو گریست؟ مگر نه داغ تو جگر نوح را سوزاند؟

مگر نه اسارتت آتش به جان موسی زد؟

«و بکی لمصائبها ابراهیم الخلیل و نوح و موسی الکلیم.»

و مگر نه خداوندی که به شهادت حسین عاشقانه می‌نگریست اسارت تو کوه‌های خشمش را لرزاند و اقیانوس آرام صبرش را متلاطم کرد؟ و غضب بسببها الرّب الجلیل.

چشمی نگاه تو را گریه می‌کند و لرزش قلب تو را بر پیکر مظلوم عریان به خاک غلطیده برادر و چشمی دیگر باز، نگاه حلیمانه و عارفانه تو را و قلب استوار تو را و نیز کلام شکننده تو را به ابن‌زیاد که «ما رایت الا جمیلا.»

پس بگذار گریه کنم ای حامی ولایت مظلوم! همسنگر امامت معصوم! یا تالی المعصوم! و چگونه آرام بگیرم بر مصیبتی که حتی سم‌های اسبان را از اشک چشمانشان تر کرد.

«و رای الناس دموع الخیل تنحدر علی حوافرها علی التحقیق...»

«السلام علیک یا من نطحت جبینها بمقدم المحمل، اذارات راس سیدالشهداء و یخرج الدّم من تحت قناعها و من محملها، بحیث یری من حول‌ها الاعداء»

اگر ندیده‌ بودیم که علی با تو دردانه خویش چه می‌کرد، اگر ندیده بودیم که حتی برای زیارت قبر پیغمبر، حسن و حسین را- دو برادر- از پس و پیش به همراهت می‌فرستاد و تو را شبانه راهی زیارت می‌کرد که مبادا چشم هیچ نامحرمی به هیأت مقدس تو بیفتد، اگر ندیده بودیم این همه را شاید بدن کبودت از زخم تازیانه‌ها این‌گونه خاکسترمان نمی‌کرد.

و آنگاه که بر شتر بی‌جهاز آنسان سوارت کردند این جمله را هرگز نمی‌گفتی که: «اخی ابالفضل، انت الذی رکبتنی اذا اردت الخروج من المدینه.»

برادرم! اباالفضل به هنگام خروج از مدینه تو بودی که مرا بر مرکب بنشانی...

عمه جان! می‌دانی که این کلام تو با جگر ما چه کرد؟

عمه جان! زینب! چشمی بر مصیبت‌های شما گریه می‌کند و چشمی بر حلم تو.

چشمی نگاه تو را گریه می‌کند و لرزش قلب تو را بر پیکر مظلوم عریان به خاک غلطیده برادر و چشمی دیگر باز، نگاه حلیمانه و عارفانه تو را و قلب استوار تو را و نیز کلام شکننده تو را به ابن‌زیاد که «ما رایت الا جمیلا.» چشمی بر این کلام تو می‌گرید در مصیبت حسینی که «و احزناء علیک یا اباعبدالله» و چشمی دیگر بر این حلم تو که «و الی‌الله المشتکی»!

کسی پیکر خون‌‌آلود برادر حسین را بر خاک نظاره کند، بی‌عمامه و عبا و رداء و اعضای تکه‌تکه شده، و تنها جدش را به شهادت بطلبد؟ و تنها به خدا شکایت کند؟... الله‌اکبر! خواهر ببیند که «هذا حسین بالعراء مسلوب العمامه و الرداء، مقطع الاعضاء» و ... و فقط بگوید «و الی‌الله المشتکی»!

السلام علیک ایتها البعیدة من الاوطان، السلام علیک ایتها الاسیرة فی البلدان، السلام علیک ایتها المتحیّرة فی خرابة شام.

به عظمت خداوند سوگند مرا توان و ژرفای درک این عظمت نیست، چه رسد به بیان آن. فقط کاش می‌دانستم که خدا با مشاهده این صحنه چه کرد، کاش می‌دانستم که باد، خاکستر قلب فرشتگان را در احتراق دیدار این شکوه به کجا برد؟

و کاش لبخند رضایت فاطمه مادر را و نگاه افتخار‌آمیز پدر، علی را در این لحظه، نقاش آفرینش به تصویر می‌کشید.

سلام بر تو ای بانوی غریب دور از وطن، سلام بر تو ای اسیر شهر به شهر و ای زندانی وادی به وادی، سلام بر تو ای که در خرابه شام مسکن گزیدی. سلام بر تحیر تو به هنگام دیدن سر برادر و سلام بر تسلط تو، سلام بر صبر تو و سکوت تو و فریاد تو و قنوت تو!

سلام بر تعبد تو! سلام بر آخرین کلام حسین با تو!

یا اختاه! لاتنسانی فی نافلة‌اللیل، خواهرم در نماز شب فراموشم نکن!

سلام بر ملتمس دعای حسین! سلام بر نمازهای شبانه بی‌انقطاع تو! سلام بر نماز شب نشسته عاشورای تو!

و سلام بر روح بزرگوار تو، مسجود فرشتگان آسمان‌ها، صلی علیک ملائکه السماء.

سلام بر تو ای پیامبر عمیق‌ترین ایثار و ای جلوه ‌گرانیقترین انفاق. کردار عاشورای تو برای همیشه انگشت تحیر تاریخ را بر دهان چفت کرده است. همراهیت با برادر، بر زمین چکیدنت با قطره قطره خون هر شهید، تحملت، استقامتت، سکوتت، فریادت، خلوصت، عشقت، معرفتت، توحیدت، ارادتت، ادبت، بصیرتت، یقینت،صبرت، رضایت، شکرت،حیاتت، صدقت، تواضعت، امیدت، فتوتت، زهدت، خشوعت، تهذیبت، توکلت، تفویضت، تسلیمت، صفایت، سرورت، تفکرت و اعتقادت و جودت و سخایت و حجابت و عفتت و... همه و همه شگفتی تاریخ را برانگیخته است.

و هر کدام از صفات متجلیت در عاشورا کتبی را در منازل سلوک رقم زده است آنچنانکه تاریخ راسخانه به این اعتقاد نایل آمده است که اگر هر کدام از صفات تو را خداوند در انسانی کامل متجلی می‌ساخت و حضورش را تا دقایق آخر اسارت و پس از آن تضمین می‌فرمود محال بود که این هزار انسان کامل، ذره‌ای از عظمت و شکوه تو را در آن روز بتوانند تبیین و تداعی کنند. اینها همه شگفتی تاریخ را سبب شده‌اند، اما آنچه تاریخ را از ثبت وقایع عاشورا عاجز نموده است یک اعجاز توست در کربلا.

تردید نیست که خدا نه تنها به تماشای عاشقانه عاشورا ایستاده بود که ملائک و آفرینش را برای نگرش این شکوه بسیج کرده بود.

روز عاشورا روز فخر خداوند، و روز اثبات مدعای «انی اعلم ما لا تعلمون» بود.

انبیاء همگی چشم تواضع به رفتار تو در کنار حسین دوخته بودند. خداوند رحمن ذوالجلال، انبیاء و فرشتگان و برترین زنان و مردان تاریخ همگی می‌دیدند که:

هر شهید که از فراز اسبی بر زمین می‌غلطد، هر جوان و کودکی که شهادت را در آغوش می‌کشد زینب‌سلام‌الله علیها بی‌درنگ سرش را به دامن می‌گیرد و خون از چهره‌اش می‌سترد. همگی می‌دیدند که بر جنازه علی‌اکبر حسین، زینب افتاده است و فریاد «و اماه» او عرش را به لرزه درآورده است.

در شهادت علی‌اصغر بی‌تابی هزاران مادر بر قلب زینب تنها چنگ می‌زند، زینب بر جنازه فرزند برادر فریاد «واماه» سر می‌دهد و این حسین است که او را از جنازه فرزند خویش بلند می‌کند و التیامش می‌بخشد و به آرامشش دعوت می‌کند.

حسین اشک شهادت فرزند خویش از چشمان عمه می‌سترد.

مگر زینب دو شاخه شمشاد، دو صنوبر، دو سرو، دو آلاله، دو جوان به همراه نیاورده‌ است؟

 مگر زینب آخرین فریاد جوان‌های خویش را در بیکران صحرا نمی‌شنود؟

مگر زخم خوردنشان را، تکه‌تکه شدنشان را و جان دادنشان را از  روزنه‌های خیمه نمی‌بیند؟

چرا گام از خیمه بیرون نمی‌نهد، چرا سر جوان و فرزند خویش را به دامن نمی‌گیرد؟

کجاست عواطف مادری این زن؟ چرا فقط حسین بر بالین این دو شهید زانو می‌زند؟

اگر ندیده‌ بودیم که علی با تو دردانه خویش چه می‌کرد، اگر ندیده بودیم که حتی برای زیارت قبر پیغمبر، حسن و حسین را- دو برادر- از پس و پیش به همراهت می‌فرستاد و تو را شبانه راهی زیارت می‌کرد که مبادا چشم هیچ نامحرمی به هیأت مقدس تو بیفتد، اگر ندیده بودیم این همه را شاید بدن کبودت از زخم تازیانه‌ها این‌گونه خاکسترمان نمی‌کرد.

همو که شهادت فرزندان حسین برادر، حسین امام را آنچنان ضجه می‌زند که حسین را بی‌تاب می‌کند و نگران ایستادن نبض او.

همو که مهربانی تمامی مادران را یکجا در بوسه‌ای خلاصه می‌کند و نثار پیشانی برادرزاده، چرا بر جنازه فرزند خود حتی حاضر نمی‌شود؟

کجاست مادر عون و محمد؟!...

به عظمت خداوند سوگند مرا توان و ژرفای درک این عظمت نیست، چه رسد به بیان آن. فقط کاش می‌دانستم که خدا با مشاهده این صحنه چه کرد، کاش می‌دانستم که باد، خاکستر قلب فرشتگان را در احتراق دیدار این شکوه به کجا برد؟

و کاش لبخند رضایت فاطمه مادر را و نگاه افتخار‌آمیز پدر، علی را در این لحظه، نقاش آفرینش به تصویر می‌کشید.

 

برگرفته از:

آفتاب در حجاب، شجاعی، سید مهدی


مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها