سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا حسین(ع)

پنج شنبه 85/10/28 5:13 عصر| حضرت مهدی عج | نظر

« و لقد عجبت من صبرک ملائکة السماوات»

« از شکیبایی تو در برابر رخدادهای عظیم و مصائب بزرگ، فرشتگان آسمان ها شگفت زده شدند.»

آری! شکیبایی حسین به گونه ای بود که فرشتگان آسمان ها را شگفت زده کرد. شرایط سخت او ا در نظرت ترسیم کن،  آن گاه که با زخم های بی شمار و فرق شکافته و پیشانی شکسته و سینه در هم کوبیده و سوراخ سوراخ شده از تیر سه شعبه بر ریگ های تفتیده نینوا افتاده است و در همان حال تیرهای ستم در گلو و حلق و گردنش فرو نشسته، زبان از شدت عطش مجروح و جگر شعله ور و لب ها خشک است. قلب مبارکش از سویی با دیدن انبوه شهیدان بر خون طپیده اش سوخته و از دگر سو، با نظاره بر خاندان محاصره شده اش، سخت بریان و در تب و تاب است. دست مبارک با ضربات شقاوت پیشه ای قطع و نیزه ای بر انتهای پایش نشسته و محاسن و سر و صورت به خون آغشته است. در همان شرایط از یک طرف فریاد دادخواهی خاندانش را می شنود و از طرف دیگر صدای شادمانی و شماتت دشمنان را. چون چهره از خاک بر می دارد و دیده به این سو و آن سو می گشاید، پیکرهای به خون آغشته ای را می نگرد که در کنار هم چیده شده اند، ولی با همه این پیشامدهای سنگین و مصائب بزرگ و طاقت فرسا، چون کوهی ثابت و استوار، بر موضع بر حق و قهرمانه اش ایستاده است؛ نه آهی می کشد، نه دریغی می دارد و نه یک قطره اشک ضعف، در برابر دشمن می ریزد، و تنها زیر لب زمزمه دارد که:

« صبراً علی قضائک، لا معبوداً سواک، یا غیاث المستغیثین!»

« بار خدایا! من در برابر حکم تو شکیبایم! جز تو معبودی نیست، ای فریادرس دادخواهان.»

در شرایطی که پس از شهادت انبوه یاران و برادران و  فرزندان، به خاطر دفاع از ارزش های آسمانی سخت مظلوم واقع و تنها مانده بود و زمین با آن گستردگی اش بر او تنگ شده و از هر جهت در محاصره قرار گرفته و در میان خیمه هایش جز زنان و کودکان و بزرگ مردی بیمار و بی دفاع، کسی نمانده بود، خویشتن را تنها می نگریست و مردان خاندانش را به خون طپیده و زنان و کودکان را در امواج گرفتاری مصائب که برخی را تشنگی از پا در آورده و برخی در آستانه مرگ بودند. همواره خانانش را به صبر و شکیبایی سفارش می کرد.

در این شرایط سخت، امام حسین(ع) آهنگ ترک دیار و شتافتن به سوی یار را داشت، رو به خیمه کرد و به آنان فرمود:« برای اسارت آماده شوید و به شکیبایی قهرمانانه کمر ببیندید.» آن گاه که می خواست از آنان جدا شود، دخت خردسال و گرانمایه اش که سخت به او مهر می ورزید با فریادی دردآلود و سری برهنه خود را به پدر رسانید و دامانش را گرفت و گفت: آهسته تر! آهسته تر! ... پدر جان اینک شکیبا باش! تا از تماشای چهره ملکوتی ات آخرین زاد و توشه را برگیریم. چرا که احساس می کنم اینک آخرین وداع و آخرین دیدار است و دیگر ملاقاتی در دنیا نخواهد بود.


مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها