سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خواستگاران فاطمه (ع)

سه شنبه 87/2/31 6:24 عصر| | نظر

خواستگاران فاطمه (ع)
«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة » (1) دو سال،یا اندکى بیشتر از اقامت مهاجران در مدینه گذشت.در این دو سال دگرگونى چشمگیرى در وضع سیاسى و اجتماعى مسلمانان پدید گردید.نیز بعض سریه ها (2) با پیروزى برگشتند.و نتیجه پیروزى آنان گشایشى اندک در کار مسلمانان،و تثبیت موقعیت ایشان در دیده قبیله هاى مخالف بود.نیز قبیله هایى چند که پس از درگیرى مسلمانان با یهودیان،و منافقان مدینه در حالت دو دلى بسر مى بردند،کم و بیش بى طرف ماندند و یا به مسلمانان پیوستند.

مهمتر از همه پیروزى در غزوه بدر بود که قدرت افسانه اى مکه را در هم ریخت،و شمت خیره کننده سران قریش را از میان برد.و آنانکه هنوز هم نمى خواستند مکه را از خود برنجانند دانستند که قریش و بازرگانان آنان هم شکست پذیرند.

در زندگانى داخلى رسول خدا (ص) نیز تغییرى رخ داد.سوده دختر زمعة بن قیس و عایشه دختر ابو بکر،در خانه او بسر مى بردند. عروسى سوده چند ماه پیش از هجرت (3) و عروسى عایشه در شوال سال نخستین هجرت صورت گرفت (4) .هر چند هیچ یک از این دو زن-چه در نظر او و چه در نظر پدرش،جاى خالى خدیجه را پر نمیکردند اما بهر حال هر یک از جهتى مراقب حال پیغمبر بودند و فاطمه (ع) از این نظر دیگر براى پدر نگرانى نداشت.

عایشه دخترى نه ساله و سوده بیوه سکران بن عمرو بن عبد شمس بود.سکران با مهاجران دسته دوم به حبشه رفت و در این سفر سوده را نیز همراه خود برد (5) وى پس از بازگشت به مکه در گذشت و پیغمبر آن بیوه را خواستگارى کرد.حال اگر فاطمه (ع) به خانه شوى برود،در خانه پدرش کسانى هستند که نگاهبان حال او باشند.

مسلم است که فاطمه (ع) خواهان بسیارى داشته است.در این باره نیازى بذکر روایات نداریم.پدرش پیش از آنکه به پیغمبرى رسد در دیده همشهریان مقامى ارجمند داشت.دو خواهر فاطمه (ع) پیش از ظهور اسلام زن دو پسر مرد سرشناس خاندان هاشم،عبد العزى بن عبد المطلب (ابو لهب) شدند،و نزد شوهران گرامى بودند.اگر سوره تبت در نکوهش پدر شوى آنان نازل نمى شد،و اگر آن مرد لجوج و یا زن او با سرسختى تمام از فرزندانشان نمى خواستند زنان خود را رها کنند،آنان از این پیوند خشنود و شادمان بودند.لیکن باصرار ابو لهب بین آنان جدائى صورت گرفت.

این زنان پس از آنکه از همسران خود جدا شدند و اسلام آوردند،یکى پس از دیگرى به عثمان بن عفان مرد مالدار و ارجمند قریش شوهر کردند.زینب خواهر دیگر او زن پسر خاله خود ابو العاص بن ربیع بود (6) چون محمد (ص) به پیغمبرى مبعوث شد،و خدیجه و دخترانش بدو گرویدند،ابو العاص بر دین قریش باقى ماند.بزرگان طائفه وى از او خواستند زن خود را طلاق گوید و آنان هر دخترى را که دوست میدارد بزنى بدو دهند.ابو العاص نپذیرفت و گفت او بهترین همسر است.ابو العاص در جنگ بدر اسیر شد، و پیغمبر دستور آزادى او را داد،بدان شرط که زینب را بمدینه بفرستد.این چند تن همگى مردانى بنام بودند،و نزد کسان خود و دیگران حرمت داشتند.اکنون که محمد (ص) به پیغمبرى رسیده و یثرب در اطاعت اوست و مکه از او در حالت بیم و احتیاط بسر مى برد،طبیعى است که کسانى با موقعیت بهتر آماده خواستگارى فاطمه (ع) باشند.

و اگر زینب و ام کلثوم و رقیه پیش از اسلام به شوى رفتند، تربیت زهرا (ع) چنانکه نوشتیم در خانه وحى و مرکز نزول قرآن بود.چنانکه در صفحات این کتاب خواهید دید و سند آن ماخذ دست اول تاریخ اسلام است،عمر و ابو بکر هر یک خواهان فاطمه بودند،لیکن چون خواست خود را با پیغمبر در میان نهادندوى گفت منتظر قضاء الهى هستم (7) نسائى که از محدثان بزرگ اهل سنت است در سنن گوید:پیغمبر (ص) در پاسخ آنان گفت:«فاطمه خردسال است،و چون على (ع) او را از وى خواستگارى کرد،پذیرفت (8) اما نسائى این حدیث را ذیل بابى که بعنوان «برابرى سن زن و مرد»نوشته آورده است.بارى از میان خواستگاران نام این دو تن را از آنجهت نوشته اند که از لحاظ شخصیت سرشناس تر از دیگران اند،نه آنکه خواستگاران دختر پیغمبر تنها این دو مرد سالخورده بودند.یعقوبى نوشته است گروهى از مهاجران فاطمه را از پدرش خواستگارى کردند (9) آنچه درباره خواستگارى فاطمه (ع) و زناشوئى او با على علیه السلام خواهیم نوشت،در کتاب هاى شیعه و سنى آمده است.روایت هاى دیگر نیز موجود است و مضمون آنها همین است که در این روایت ها خواهید دید.تنها ممکن است اندک اختلافى در لفظ روایت ها دیده شود .این روایت ها و نیز آنچه مورخانى چون بلاذرى،ابن اسحاق،ابن هشام،طبرى و عالمانى چون کلینى و مفید و شیخ طوسى نوشته اند،تنها سند نویسندگان پس از آنهاست.شیعه یا سنى،شرقى یا غربى،هر کس بخواهد درباره حوادث قرن اول و دوم کتابى بنویسد یا تحقیقى کند،باید به همین کتاب ها مراجعه کند،و این کارى است که نویسنده این کتاب کرده است.

اگر مطلبى در کتابهاى شرق شناسان دیده شود که در هیچیک از این سندها نیامده باشد باید آنرا نپذیرفت ،و یا لا اقل در درستى آن تردید کرد،نه آنکه بگوئیم آنها مدارکى داشته اند که در اختیار ما نیست.کدام مدرک؟آنها این مدارک ها را از کجا آورده اند؟.نوشتن تاریخ صدور اسلام،چون تحقیق درباره تمدن سیا و حمیر و یا خواندن سنگ نبشته هاى عصر هخامنشى و یا پژوهش درباره تحقیقات علمى قرن نوزدهم و بیستم میلادى نیست که بگوئیم غربیان وسیله هائى در اختیار دارند که ما نداریم.اینگونه تصدیق هاى یک جانبه و تسلیم کورکورانه ناشى از عقده حقارت و یا بعهده گرفتن ماموریت و یا نداشتن فرصت تتبع و مراجعه به مدارک گوناگون است.

البته انکار نمى کنم که در مواردى روش غربیان در تحلیل مسائل تاریخى،دقیق تر از روش بعض مورخان گذشته مشرق زمین است.اما آنجا که اصل حادثه در سندهاى دست اول بروشنى موجود باشد،اجتهاد برابر نص معنى نخواهد داشت. ما از بعضى شرق شناسان که بخود اجازه مى دهند حقیقت را دگرگون کنند،یا آنرا چنان تفسیر کنند که با عقیده خودشان-یهودى یا ترسا-منطبق باشد گله اى نداریم.از آنان شکایتى نباید کرد چون معذورند.از دوستان تاریخ دان خود تعجب داریم که چگونه دربست تسلیم گفته ایشان مى شوند ،و آنچه را آنان مینویسند حقیقت مسلم و غیر قابل جرح مى دانند،و چون خطاهاى این پژوهندگان نشان داده مى شود به عذر اینکه آنان بر ما حق استادى دارند،خطاها را نادیده مى گیرند.نتیجه این بى همتى یا سهل انگارى یا ناآگاهى است که امروز بیشتر کرسى هاى تاریخ اسلام را شرق شناسان یهودى در تصرف دارند و آنچه مى خواهند مى نویسند و به زبانهاى عربى و فارسى ترجمه مى شود و مایه تحقیق تاریخ نویسان مسلمان مى گردد.

گاه برادران ایرانى ما بخاطر حسن ظنى که به برادران عرب خود دارند،همین کتاب ها را بى هیچگونه اظهار نظر از عربى بفارسى بر مى گردانند و این نوشته هاست که پایه معلومات گروهى مى گردد که چنانکه باید از تاریخ صدر اسلام آگاهى ندارند:

«فاطمه چون زشت بود تا سن هفده سالگى-یا بیشتر-در خانه پدر ماند و کسى براى خواستگارى او نمى آمد.روزى که پدرش باو گفت على تو را مى خواهد،یکه خورد که مگر چنین چیزى ممکن است »پناه بر خدا،حقیقت پوشى،ستیزه جوئى و یا بد گوهرى کار را بکجا مى کشاند؟. اینها دانشمندانى هستند که مى خواهند حادثه هاى تاریخى را در پرتو دانش جدید تجزیه و تحلیل کنند،اما این دانش را چگونه و از کدام منبع اندوخته اند؟معلوم نیست!

اگر دختر پیغمبر سال پنجم بعثت متولد شده باشد بهنگام ازدواج نه یا دهساله بوده است و جاى سخن نیست.و اگر پنج سال پیش از بعثت متولد شده و در هجده سالگى بخانه شوهر نرفته باشد،دلیل آنرا نوشتیم:وضع اجتماعى مسلمانان،بیم آزار و شکنجه،نابسامانى کارها، مهاجرت به حبشه،محاصره بنى هاشم از یکسو،حادثه هائى که در زندگى خصوصى او اثر مى گذاشت چون مردن مادرش خدیجه و عموى پدرش ابو طالب از سوى دیگر،مجال چنین وصلتى را بدو نمى داد.

او نمى خواست پس از مرگ مادر،پدرش در خانه غمخوارى نداشته باشد.در حالیکه دیدیم روایت هاى معتبرى نیز تولد او را بسال پنجم بعثت نوشته بودند،و اگر چنین باشد داستان از بن درست نیست.و اگر از این روش بگذریم و شیوه مؤلف دانشمند!را پیش بگیریم،بخواهیم حادثه ها را برابر روشنائى تحقیق تازه،و از دید اجتماعى بنگریم،باز هم نتیجه آن نیست که شرق شناس دانشمند دریافته است.چرا؟

چون: عموم تاریخ نویسان و نویسندگان سیره،محمد (ص) را به زیبائى چهره و تناسب اندام ستوده اند.خدیجه را نیز تا آنجا که مى دانیم زنى زیبا بوده است-طبیعى است که فرزندان پدر و مادر زیبا چهره نیکو صورت باشند.سه خواهر فاطمه (ع) ،زینب،رقیه و ام کلثوم بخانه شوهرانى جوان،مالدار و سرشناس رفتند.در آنروزگار پدر آنان ریاستى یا مالى نداشت که بگوئیم جوانان قریش دختران زشت چهره او را بخاطر مقام و یا مال پدرشان خواستگارى کردند.

چه شد که آن خواهران هر سه زیبا بودند و این یکى زشت.این امر هر چند محال نیست اما مدرک تاریخى مى خواهد.دلیل شرق شناس محقق چیست؟ نویسندگان سیره عموما دختران هاشمى را تا نسل دوم و سوم بزیبائى چهره وصف کرده اند. هنگامى که حسن بن حسن نزد عموى خود حسین (ع) (سید الشهدا) براى خواستگارى یکى از دو دختر او رفت، حسین (ع) بدو گفت پسرم هر یک از دو دختر را مى خواهى خواستگارى کن!حسن شرمگین خاموش ماند و پاسخ نداد.حسین (ع) گفت من فاطمه را براى تو انتخاب مى کنم که به مادرم شبیه تر است (10) تا آنجا که مى دانیم این فاطمه از زیبائى خاص برخوردار بوده است (11) مفید نویسد:در زیبائى چنان بود که او را به حورى همانند مى کردند (12) .

حال کشف علمى این شرقشناس بزرگوار که مى خواهد هر داستانى را با روشنائى علم بررسى کند بر اساس چه ماخذى است؟اجتهادى است مقابل نص؟یا تخلیطى در متن تاریخ؟به عمد یا از روى نقصان عربیت؟نمى دانم.اما از آنجا که دروغ گو کم حافظه است،نویسنده کتاب،رد پائى از جعل و افترا و یا اشتباه خود بجا مى گذارد.او مدرک خود را نوشته بلاذرى مى شناساند که قاعدة کتاب معروف او انساب الاشراف است.این کتاب را من هم اکنون پیش چشم دارم:

پیغمبر به زهرا (ع) گفت تو زودتر از همه افراد خانواده من به من خواهى پیوست.فاطمه یکه خورده (13) پیغمبر فرمود نمى خواهى سیده زنان بهشت باشى؟زهرا (ع) تبسم کرد.نمى دانم شرقشناس متعهد در نتیجه تحقیق علمى،این دو روایت را بهم ریخته؟یا چنانکه نوشتم نقصان عربیت او موجب ارتکاب چنین اشتباهى گردیده،یا مانند بیشتر شرق شناسان امین، رسالتى خاص بعهده داشته است؟.بهر حال نتیجه یکى است و ما از این نمونه رعایت امانت ها در کتاب هاى آنان و یا شرقیان شرقشناس تر از غربیان فراوان مى بینیم.

خوانندگانى که پدر در پدر با محبت خاندان پیغمبر (ص) زیسته اند و به سخنان دشمنان آنان و یا کج اندیشان در بحث هاى علمى،توجهى ندارند،ممکن است بر نویسنده خرده گیرند که این اندازه پى جوئى و مراجعه باسناد در این موضوع بخصوص چه لزومى دارد؟درست است. اینان محبت آل پیغمبر را با شیر اندرون برده و با جان به خداى بزرگ مى سپارند.و گوش استماع به سخنان چنین محققانى ندارند و شاید هیچگاه نوشته هاى آنانرا نخوانند،اما نباید فراموش کرد که این کتاب و کتابهاى دیگر از این نمونه که در سیرت خاندان پیغمبر نوشته مى شود براى همگانست.

متاسفانه باید گفت،یا خوشبختانه،نمى دانم،صد سال یا بیشتر است که فرهنگ ما با فرهنگ مغرب زمین نزدیک شده و در مواردى بهم آمیخته است.چنانکه مى دانیم سالهاست،هر یک یا هر دسته از شرق شناسان غرب،کار تحقیق و تتبع در رشته اى از فرهنگ اسلامى را بعهده گرفته و در این باره کتابها نوشته اند.استادان کرسى اسلام شناسى اروپا و امریکا سالى چند کتاب پیرامون اسلام و تمدن آن و شخصیت هاى بزرگ اسلامى مى نویسند.در باره زندگانى رسول اکرم و بعض از امامان و نیز دختر پیغمبر کتاب ها منتشر شده و بعض این کتاب ها را بفارسى برگردانده اند و یا تنى چند مطالب آنرا اقتباس کرده اند.

ترجمه نوشته هاى لامنس،گلدزیهر،دورمنگام،لوئى ماسینیون،برناردلویس،پتروشوفسکى، ردینسن،گپب،و دهها شرق شناس دیگر را در کتابفروشى هاى تهران و شهرستان ها مى توان خرید.

بیشتر اینان امانت علمى ندارند.دانشمندى چون بلاشر که سالها عمر خود را در برگرداندن قرآن بفرانسه و تحقیق درباره ترتیب نزول آیات صرف کرده است،در ترجمه خود از قرآن بى هیچ اظهار نظر دو آیه بسوره پنجاه و سوم مى افزاید-همان دو آیه اى که داستان پردازان پایان قرن نخستین هجرت بر ساختند و دستاویز دشمنان اسلام شد و نگارنده سى سال پیش بنام افسانه غرانیق فصلى درباره آن نوشت.این سوء نیت را از بلاشر در این مورد،بر حسب تصادف یافتم،چند جاى دیگر چنین کارى کرده؟خدا مى داند.

از هم میهمان،کسانى را مى بینیم که بگمان خود مى خواهند اسلام را از دیدگاه علمى و فلسفى بشناسانند،اینان نوشته هاى این شرق شناسان و یا ایران شناسان را سند تحقیق خود قرار مى دهند.نتیجه آن مى شود که باتکاء ترجمه غلط فصل ابن حزم،على بن ابى طالب (ع) سرمایه دار بزرگ عصر خویش معرفى میگردد.حال ابن حزم چگونه بدین کشف علمى موفق شده،نویسنده کتاب بدان اهمیتى نمى دهد.اما چندى بعد ممکن است نوشته این مؤلف پایه تحقیقات کسانى شود که نه از اسلام اطلاع درستى دارند و نه از عربیت.

من در عین حال که کوشش مترجمان محترم را در بر گرداندن این کتاب ها تقدیر مى کنم،از آنان-اگر تعهدى نسبت به بعض مکتب ها ندارند-استدعا دارم رنج دیگرى را نیز بر خود هموار کنند.مندرجات این کتابها را با مطالب کتاب هاى دست اول (تا آخر قرن پنجم هجرى) مقایسه فرمایند.مبادا خداى نخواسته نادانسته موجب شوند،کسى یا کسانى از حقیقت بدور افتند.

بعض آثار این شرق شناسان به عربى ترجمه شده و چون ایرانیان به نویسندگان عرب حسن ظنى دارند آن ترجمه ها را در بست پذیرفته و بفارسى برگردانده اند.من کم و بیش از نقاط ضعف این ترجمه ها آگاه هستم.من نمى گویم همه این مؤلفان بد اندیش و یا دشمن اسلام اند.

ممکن است بخاطر درست ندانستن زبان عربى و یا دسترسى نداشتن به سندهاى خالى از تعصب قضاوتى کرده باشند.اما با بعض آنان از نزدیک آشنا هستم و یا با ایشان در این باره گفتگو کرده ام و مى دانم کینه اى از مسلمانان در دل دارند که هیچگاه آنرا فراموش نخواهند کرد.چرا سببش را باید از ایشان پرسید.

اسلام شناس دانشمندى را مى شناسم که در کار خود بى همتا و یا کم نظیر است.گذشته از چند زبان اروپائى از عربیت بهره فراوان دارد.بنابر این باید از روح اسلام و مقررات این دین چنانکه هست مطلع باشد.او خوب مى داند که فاتحان عرب همه از یکدست نبودند.بسیارى از آنان غم دین داشتند و اندکى غم دنیا.

بنیان گذار اسلام خود این دو دسته را خوب شناخته است چنانکه گوید:«آنکس که براى خدا بمیدان جهاد مى رود اجر او با خداست و آنکس که دیده بمال دنیا دوخته جز آن نصیبى ندارد». (14) محتملا این شرق شناس محترم زودتر از من بدین حدیث برخورده است.اما او چون متعهد است کتاب خود را با این جمله آغاز مى کند:«سرزمین غله خیز مصر بهترین انبار خواروبار بود، که مى توانست شکم عرب هاى گرسنه را سیر سازد».من نمى گویم عمرو بن العاص براى رضاى خدا و پیشرفت اسلام قدم در سرزمین مصر گذاشت.او مسلما اخلاصى را که عقبة بن نافع در فتح افریقا داشت نداشته است. (هر چند در اینجا هم نمى خواهم کارى را که عقبه در شمال افریقا کرد،از هر جهت درست بدانم) .

اما آن دسته از یاران مؤمن پیغمبر که در رکاب عمرو به وادى نیل قدم نهادند چسان؟آنها هم در پى سیر کردن شکم گرسنه خود بودند؟بیش از این گفتار را در این باره دراز نمى کنم.و از خداوند براى خود توفیق و براى اینان راهنمائى را مسالت دارم.

چنانکه نوشتیم و آنچنانکه کتاب هاى محدثان و مؤرخان طبقه اول و سندهاى اصلى شیعه و سنى به صراحت تمام نوشته اند،و آنچنانکه قرینه هاى خارجى نوشته این مورخان را تایید مى کند،دختر پیغمبر خواستگارانى داشت،لیکن پدرش از میان همه پسر عموهاى خود على بن ابى طالب را براى شوهرى او برگزید.و بدخترش گفت ترا به کسى بزنى مى دهم که از همه نیکو خوى تر و در مسلمانى پیش قدم تر است. (15) ابن سعد نویسد:چون ابو بکر و عمر از پیغمبر پاسخ موافق نشنیدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نویسد:تنى چند از انصار على را گفتند:فاطمه را خواستگارى کن! وى بخانه پیغمبر رفت و نزد او نشست،پیغمبر پرسید:

-پسر ابو طالب براى چه آمده است؟ -براى خواستگارى فاطمه!

مرحبا و اهلا!و جز این جمله چیزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسیدند:

-چه شد؟ -در پاسخ من گفت،مرحبا و اهلا.

-همین جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشید (16) گویا این اختصاص که نصیب على (ع) گردید و امتیاز قبول که در خواستگارى فاطمه یافت بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى بنقل از عیون اخبار الرضا چنین نوشته است:

پیغمبر (ص) على (ع) را گفت مردانى از قریش از من رنجیدند که چرا دخترم را بآنان ندادم. من در پاسخ آنان گفتم:این کار به اراده خدا بوده است.کسى جز على شایستگى همسرى فاطمه را نداشت (17) بعض روایت ها در خواستگارى دختر پیغمبر (ص) ،ام سلمه را نیز دخالت داده اند.على بن عیسى اربلى در کشف الغمه بنقل از مناقب خوارزمى ضمن داستانى طولانى مى گوید:ابو بکر و عمر چون در خواستگارى فاطمه (ع) پاسخ موافق نشنیدند،نزد على رفتند و گفتند:

-چرا بخواستگارى فاطمه (ع) نمى روى.

-تنگدستى مانع چنین درخواستى از پیغمبر است.ابو بکر گفت:

-یا ابو الحسن دنیا و آنچه در آنست نزد خدا و رسول ارزش ندارد.

پس از این گفتگو على شتر آبکش خود را بخانه برد و نعلین پوشید و نزد پیغمبر رفت.

در این وقت پیغمبر در خانه ام سلمه دختر ابى امیه مخزومى بود.على در کوفت.ام سلمه گفت کیست؟پیغمبر گفت ام سلمه بر خیز و در را باز کن و بگو در آید.این مردى است که خدا و رسول را دوست دارد و آنان نیز او را دوست مى دارند.ام سلمه گفت چنان برخاستم که نزدیک بود بر روى در افتم... (18) این روایت که حدیثى است مرفوع،یعنى سند آن متصل نیست،باحتمال قوى و بلکه مطمئنا بدین صورت درست نیست.زیرا ام سلمه که نام او هند و دختر ابو امیه حذیفة بن مغیرة بن عبد الله بن عمر از تیره بنى مخزوم است،پیش از آنکه بخانه پیغمبر آید زن ابو سلمة عبد الاسد بن هلال بن عبد الله بن عمرو بن مخزوم بود.

ابو سلمه و زنش از مهاجران حبشه اند؟ (19) که هنگام اقامت پیغمبر در مکه،بازگشتند (20) ابو سلمه بمدینه هجرت کرد،در جنگ بدر حاضر بود (21) و در جنگ احد ابو اسامه جشمى تیرى بدو افکند (22) وى از این جنگ جان بدر برد و سى ماه پس از هجرت بفرماندهى سریه اى به و از غنائم بنى نضیر هم بهره برد (24) سرانجام در جمادى الآخر سال چهارم هجرى در گذشت و پیغمبر (ص) پس از گذشتن عده ام سلمه در شوال سال چهارم با او عروسى کرد (25) .البته ممکن است گفت:ام سلمه در زندگانى شوهرش،بخانه پیغمبر رفت و آمد داشته است اما ظاهر روایت چنانست که وى هنگام آمدن على (ع) براى خواستگارى فاطمه،زن پیغمبر (ص) بوده است و این گفته درست نیست.بارى مجلسى به نقل از امالى شیخ طوسى چنین نویسد:

على (ع) گفت،ابو بکر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پیغمبر خواستگارى نمى کنى؟من نزد پیغمبر رفتم.چون مرا دید خندان شد.پرسید ابو الحسن،براى چه آمده اى؟ من پیوندم را با او،و سبقت خود را در اسلام،و جهادم را در راه دین بر شمردم.فرمود راست میگوئى!تو فاضلتر از آنى که بر مى شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده ام.گفت على! پیش از تو کسانى بخواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذیرفت.بگذار ببینم وى چه مى گوید.سپس به خانه رفت و بدخترش گفت على تو را از من خواستگارى کرده است.

تو پیوند او را با ما و پیشى او را در اسلام مى دانى و از فضیلت او آگاهى.زهرا (ع) بى آنکه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پیغمبر چون آثار خشنودى در آن دید گفت الله اکبر.خاموشى او علامت رضاى اوست (26) شیخ طوسى در امالى آورده است که:چون پیغمبر به زناشوئى على و فاطمه رضایت داد،فاطمه (ع) گریان شد پیغمبر گفت بخدا اگر در اهل بیت من بهتر از او کسى بود ترا بدو میدادم. (27) و نیز مؤلف کشف الغمه و بنقل از او مجلسى نوشته است:على (ع) به پیغمبر گفت:

-پدر و مادرم فداى تو باد تو میدانى که مرا در کودکى از پدرم ابو طالب و مادرم فاطمه بنت اسد گرفتى،و در سایه تربیت خود پروردى،و در این پرورش از پدر و مادر بر من مهربانتر بودى، و از سرگردانى و شک که پدران من دچار آن بودند رهانیدى.تو در دنیا و آخرت تنها مایه و اندوخته من هستى اکنون که خدا مرا به تو نیرومند ساخته است،مى خواهم براى خود سامانى ترتیب دهم و زنى بگیرم.من براى خواستگارى فاطمه آمده ام.آیا دخترت را به من خواهى داد؟ ام سلمه گوید چهره رسول خدا از شادمانى بر افروخت و در روى على خندید و گفت آیا چیزى دارى که مهریه دخترم باشد على گفت:حال من بر تو پنهان نیست.جز شمشیر و شترى آبکش چیزى ندارم.پیغمبر گفت:شمشیر را براى جهاد،و شتر را براى آب دادن خرما بنان خود و بارکشى در سفر مى خواهى همان زره را مهر قرار مى دهم (28) .ولى چنانکه نوشتیم اگر ام سلمه در این ماجرا حاضر بوده حضورش بر حسب اتفاق است چه او در این هنگام زن پیغمبر (ص) نبوده است.

زبیر بکار که کتاب او الموفقیات از مصادر قدیمى بشمار میرود از گفته على (ع) چنین آورده است:

-نزد رسول خدا رفتم و در پیش روى او خاموش نشستم.چرا که حشمت و حرمت او را کسى نداشت.چون خاموشى مرا دید پرسید: -ابو الحسن! (29) چه مى خواهى؟من همچنان خاموش ماندم تا پیغمبر سه بار پرسش خود را مکرر فرمود سپس گفت:

-گویا فاطمه را مى خواهى؟ -آرى!

-آن زره که بتو دادم چه شد؟ -دارم!

-همان زره را کابین فاطمه قرار بده (30) در بعض روایات ابن سعد،بجاى زره پوست گوسفند و پیراهن یمانى فرسوده نوشته است.و بعضى گویند که على (ع) شتر خود را فروخت و بهاى آنرا کابین قرار داد.بهاى این زره یا رقم این کابین چه بوده است؟حمیرى مؤلف قرب الاسناد آنرا سى درهم نوشته است (31) و دیگران تا چهار صد و هشتاد درهم نوشته اند.

ابن سعد در یکى از روایات خود بهاى زره را چهار درهم (32) نوشته است،که گمان دارم تصحیفى از چهار صد است.یعنى رقم اربعماة را اربع ضبط کرده است.و ابن قتیبه بهاى زره را سیصد و بروایتى چهار صد و هشتاد درهم مى نویسد (33) .

بارى کابین دختر پیغمبر چهار صد درهم یا اندکى بیشتر و یا کمتر بود همین و همین،و بدین سادگى نیز پیوند برقرار گردید.پیوندى مقدس است که باید دو تن شریک غم و شادى زندگانى یکدیگر باشند. کالائى بفروش نمى رفت تا خریدار و فروشنده بر سر بهاى آن با یکدیگر گفتگو کنند.زره،پوست گوسفند یا پیراهن یمانى هر چه بوده است،بفروش رسید و بهاى آنرا نزد پیغمبر آوردند.رسول خدا بى آنکه آنرا بشمارد،اندکى از پول را به بلال داد و گفت با این پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابو بکر داد و گفت با این پول آنچه را دخترم بدان نیازمند است آماده ساز.عمار یاسر و چند تن از یاران خود را با ابو بکر همراه کرد تا با صوابدید او جهاز زهرا را آماده سازند.فهرستى که شیخ طوسى براى جهاز نوشته چنین است:

پیراهنى به بهاى هفت درهم.چارقدى به بهاى چهار درهم.قطیفه مشکى بافت خیبر، خت خوابى بافته از برگ خرما.دو گستردنى (تشک) که رویهاى آن کتان ستبر بود یکى را از لیف خرما و دیگرى را از پشم گوسفند پر کرده بودند.چهار بالش از چرم طائف که از اذخر (34) پر شده بود.پرده اى از پشم.یک تخته بوریاى بافت هجر (35) آسیاى دستى.لگنى از مس،مشکى از چرم،قدحى چوبین،کاسه اى گود براى دوشیدن شیر در آن،مشکى براى آب،مطهره اى (36) اندوده به زفت،سبوئى سبز،چند کوزه گلى. (37) چون جهاز را نزد پیغمبر آوردند آنرا بررسى کرد و گفت:خدا به اهل بیت برکت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشوئى رسید.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شیعه این خطبه را با عبارت هاى مختلف و بصورت هاى گوناگون نوشته اند. از میان آنها این صورت که بیشتر محدثان آنرا ضبط کرده اند،انتخاب شد.کسیکه تفصیل بیشترى بخواهد باید به بحار الانوار رجوع کند:

سپاس خدائى که او را به نعمتش ستایش کنند،و بقدرتش پرستش،حکومتش را گوش به فرمان اند،و از عقوبتش ترسان،و عطائى را که نزد اوست خواهان،و فرمان او در زمین و آسمان روان.

خدائى که آفریدگان را بقدرت خود بیافرید،و هر یک را تکلیفى فرمود که در خود او مى دید و بر دین خود ارجمند ساخت،و به پیغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشوئى را پیوندى دیگر کرد و آنرا واجب فرمود.بدین پیوند،خویشاوندى را در هم پیوست،و این سنت را در گردن مردمان بست.چه مى فرماید،«اوست که آفرید از آب بشرى را،پس گردانیدش نسبى و پیوندى و پروردگار تو تواناست ». (38) همانا خداى تعالى مرا فرموده است که فاطمه را بزنى به على بدهم و من او را به چهار صد مثقال نقره بدو بزنى دادم.

-على!راضى هستى.

-آرى یا رسول الله.

چنانکه نوشتیم ابن شهر آشوب در مناقب (39) خطبه را بدین عبارت آورده و مجلسى نیز آنرا بهمین صورت از کشف الغمه نقل کرده است (40) و پس از آن یک سطر دیگر اضافه دارد. اما ابن مردویه خطبه را با عبارت دیگر آورده است.آن خطبه و نیز خطبه اى را که على (ع) در پذیرفتن این زناشوئى خوانده است در بحار و مناقب مى توان دید. خطبه زناشوئى خوانده شد و زهرا (ع) از آن على گردید.جهاز عروسى نیز بدان صورت که نوشتیم آماده گشت.اما مدتى طول کشید تا دختر پیغمبر از خانه پدر بخانه شوهر رفت.مجلسى در روایت خود این مدت را یکماه نوشته است در حالیکه بعضى آنرا تا یکسال و بیشتر هم نوشته اند.

بارى جستجو و تحقیق در این جزئیات چندان مهم بنظر نمى رسد.یکماه یا یکسال یا هر مدت گذشت،سرانجام روزى عقیل بخانه پیغمبر رفت و از او خواست فاطمه را بخانه على (ع) بفرستد.بعض زنان پیغمبر نیز با وى همداستان گشتند و سرانجام شبى عروس را با جمعى از زنان بخانه على (ع) بردند.شاعران شیعى قرن اول و دوم هجرى چون کمیت،سید اسماعیل حمیرى و نیز دیک الجن که در آغاز قرن سوم هجرى در گذشته است،در باب خواستگارى از دختر پیغمبر و زناشویى او با على علیه السلام و عروسى و مقدار مهریه دختر پیغمبر قصیده هاى غرائى سروده اند که در کتاب هاى تذکره و ترجمه موجود است.

شبى که میخواستند عروس را بخانه شوى برند پیغمبر فرمود:

على!عروسى بى مهمانى نمى شود.

سعد گفت:من گوسفندى دارم.دسته اى از انصار هم چند صاع ذرت فراهم آوردند.

زبیر بکار از طریق عبد الله بن ابى بکر از على (ع) چنین آورده است (41) :

چون خواستم با فاطمه (ع) عروسى کنم پیغمبر (ص) به من آوندى (42) زرین داد و گفت به بهاى این آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوندى به من طعامى دهد.او هم پذیرفت سپس از من پرسید.

-کیستى؟ -على بن ابى طالب.

-پسر عموى پیغمبر؟ -آرى!

-این طعام را براى چه مى خواهى؟ -براى مهمانى عروسى!که را بزنى گرفته اى؟ دختر پیغمبر را!

این طعام و این آوند زرین از آن تو!

پیغمبر درباره زن و شوهر دعا کرد.خدایا این پیوند را بر این زن و شوهر مبارک گردان!خدایا فرزندان خوبى نصیب آنان فرما! (43) ابن سعد در روایتى دیگر که سند آن باسماء بنت عمیس منتهى میشود نویسد:

على زره خود را نزد یهودیى به گرو گذاشت و از او اندکى جو گرفت.و این بهترین مهمانى آن روزگار بود (44) .

ابن شهر آشوب از ابن بابویه چنین روایت کرده است:

پیغمبر دختران عبد المطلب و زنان مهاجر و انصار را فرموده تا همراه فاطمه بخانه على (ع) روند و در راه شادمانى نمایند.شعرهائى که نماینده این شادى است بخوانند،لیکن سخنانى نباشد که خدا را خوش نیاید.آنان فاطمه را بر استرى که شهباء نام داشت (یا بر شترى) نشاندند.سلمان فارسى زمام دار استر بود.حمزه و عقیل و جعفر!و دیگر بنى هاشم در پس آن مى رفتند.زنان پیغمبر پیشاپیش عروس بودند و چنین مى خواندند.

ام سلمه:

بروید اى هووهاى (45) من بیارى خداى متعال و سپاس گوئید خدا را در هر حال و بیاد آرید که خداى بزرگ بر ما منت نهاد و از بلاها و آفت ها نجات داد کافر بودیم راهنمائیمان نمودشفرسوده بودیم توانامان فرمود و بروید! همراه بهترین زنان. که فداى او باد همه خویشان و کسان اى دختر آنکه خداى جهان برترى داد او را بر دیگران! به پیغمبرى و وحى از آسمان! (46) و عایشه مى گفت:

اى زنان!خود را پوشیده بدارید! و جز سخنان نیکو بر زبان میارید! بزبان آرید نام پروردگار جهان که به دین خود،گرامى داشت ما را و همه بندگان سپاس خداى بخشنده را پروردگار بزرگ و تواننده را ببرید این دختر را که خدایش کرده محبوب! بداشتن شوى پاکیزه و خوب (47) و حفصه مى سرود:

تو فاطمه!اى بهترین زنان. که رخسارى دارى چون ماه تابان خدایت برترى داد بر جهانیان با پدرى که مخصوص ساخت او را بآیت هاى قرآن شوى تو ساخت راد مردى را جوان على که بهتر است از همگان هووهاى من ببرید.او را که بزرگوار است و از خاندان بزرگان (48) معاذة مادر سعد بن معاذ میگفت:

سخنى جز آنکه باید نمى گویم! و بجز راه نکوئى نمى پویم! محمد بهترین مردمانست! و از لاف و خودپسندى در امانست آموخت ما را راه رستگارى پاداش بادش از لطف بارى براه افتید با دخت پیغمبر! پیغمبر کز شرف دارد افسر خداوند بزرگى و جلال که نه همتا دارد نه همال و زنان بیت نخستین هر رجز را تکرار مى کردند.چنانکه نوشته شد این روایت را بدین صورت از مناقب ابن شهر-آشوب آوردم و او سند خود را کتاب مولد فاطمه و روایت ابن بابویه که از بزرگان علماى امامیه است معرفى میکند.

اما پذیرفتن داستان بدین صورت دشوار است.

نخست چیزى که ما را دچار تردید مى سازد اینست که میگوید:زنان پیغمبر پیشاپیش استر فاطمه راه مى رفتند.این مؤلف خود عروسى زهرا (ع) را در ذو الحجه سال دوم هجرت نوشته است (49) در حالیکه چنانکه نوشتم ام سلمه سال چهارم و حفصه پس از جنگ بدر بخانه پیغمبر آمدند (50) .و در سال عروسى زهرا چنانکه قبلا هم نوشتیم تنها سوده و عایشه در خانه پیغمبر بسر مى بردند دیگر آنکه در رجز عایشه مى بینیم که به هووهاى خود مى گوید خود را به سر بندها بپوشید.

دستور پوشیدن جلباب به زنان پیغمبر (ص) ،ضمن سوره احزاب است (51) و این سوره چنانکه مى دانیم سال پنجم هجرت نازل شده است.

دیگر آنکه جزء مشایعت کنندگان جعفر را مى نویسد و جعفر در این تاریخ در حبشه بوده است.در این باره در صفحات آینده توضیح بیشترى داده خواهد شد.

 


 


مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها