سلام
کربلا، جايي که ما نشناختينينوا، صد قصه از آن ساختيمسالها از روز عاشورا گذشتراز اين پرواز را نشناختيم
ديگر خسته شده ام. از اينهمه دعايي که مستجاب نميشود... از اينهمه اشک و ناله و آهي که جوابي ندارد. از اين بندگي يک طرفه خسته شده ام. اگر خدايي هست پس پاسخ اينهمه دعاي من کجاست...؟
عصيان در من سر بر کشيد است. مي شکنم مجسمه خدايانم را ... فرياد ميکشم:
به چه کسي از تو شکايت کنم خدااااااااااااااااااااا؟ از دست تو به که پناه برم؟ کجا بروم که تو خدايم نباشيم... تو گر خداي مني من خدا نميخواهم....
با چه لبخند آرامي جوابم ميدهي
......................
بيا جوابت را بخوان در آيه هاي دلنشين... به دلت خواهد نشست... ميدانم