سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دانلود تصاویر ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه فاطمیه

پنج شنبه 87/2/26 2:3 عصر| | نظر

دانلود تصاویر ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله  علیه فاطمیه

دانلود ادامه مطلب

یاحق امام حسن مجتبی علیه السلام پشت وپناه تون
(ادامه مطلب...

دانلود اسکرین سرور ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه فاطمیه

پنج شنبه 87/2/26 1:59 عصر| | نظر

دانلود اسکرین سرور  ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله  علیه فاطمیه

دانلود ادامه مطلب

یاحق امام حسن مجتبی علیه السلام پشت وپناه تون
(ادامه مطلب...

دانلود کلیپ ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیه فاطمیه

پنج شنبه 87/2/26 1:53 عصر| | نظر

دانلود کلیپ  ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله  علیه فاطمیه

دانلود ادامه مطلب

یاحق امام حسن مجتبی علیه السلام پشت وپناه تون
(ادامه مطلب...

قصیده در مدح فاطمه زهرا

پنج شنبه 87/2/26 1:51 عصر| | نظر

قصیده در مدح فاطمه زهرا

 


چنین گفت آدم علیه السلام

که شد باغ رضوان مقیمش مقام

 

که با روى صافى و با راى صاف

ز هر جانبى مى‏نمودم طواف

 

یکى خانه در چشمم آمد ز دور

برونش منور ز خوبى و نور

 

ز تابش گرفته رخ مه نقاب

ز نورش منور رخ آفتاب

 

کسى خواستم تا بپرسم بسى

بسى بنگریدم ندیدم کسى

 

سوى آسمان کردم آنگه نگاه

که اى آفریننده مهر و ماه

 

ضمیر صفى از تو دارد صفا

صفا بخشم از صفوت مصطفى!

 

دلم صافى از صفوت ماه کن

ز اسرار این خانه آگاه کن

 

ز بالا صدائى رسیدم بگوش

که یا اى صفى آنچه بتوان بگوش!

 

دعایى ز دانش بیاموزمت

چراغى ز صفوت برافروزمت

 

بگو اى صفى با صفاى تمام

به حق محمد علیه السلام

 

به حق على صاحب ذوالفقار

سپهدار دین شاه دُلدل سوار

 

به حق حسین و به حق حسن

که هستند شایسته ذوالمنن

 

به خاتون صحراى روز قیام

سلام علیهم ،علیهم سلام

 

کز اسرار این نکته دلگشاى

صفى ر از صفوت صفایى نماى

 

صفى چون بکرد این دعا از صفا

درودى فرستاد بر مصطفى

 

در خانه هم در زمان باز شد

صفى از صفایش سر انداز شد

 

یکى تخت در چشمش آمد ز دور

سرا پاى آن تخت روشن ز نور

 

نشسته بر آن تخت مر دخترى

چو خورشید تابان بلند اخترى

 

یکى تاج بر سر منور ز نور

ز انوار او حوریان را سرور

 

یکى طوق دیگر به گردن درش

بخوبى چنان چون بود در خورش

 

دو گوهر به گوش اندر آویخته

ز هر گوهرى نورى انگیخته

 

صفى گفت ‏یا رب نمى‏دانمش

عنایت ‏به خطى که بر خوانمش

 

خطاب آمد او را که از وى سؤال

بکن تا بدانى تو بر حسب و حال

 

بدو گفت من دخت پیغمبرم

به این فر فرخندگى در خورم

 

همان تاج بر فرق من باب من

دو دانه جواهر حسین و حسن

 

همان طوق در گردن من على است

ولى خدا و خدایش ولى است

 

چنین گفت آدم که اى کردگار

درین بارگه بنده راهست‏ بار

 

مرا هیچ از اینها نصیبى دهند

ازین خستگی ها طبیبى دهند

 

خطابى بگوش آمدش کاى صفى

دلت در وفاهاى عالم وفى‏

 

که اینها به پاکى چو ظاهر شوند

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

 

صفى گفت ‏با حرمت این احترام

مرا تا قیام قیامت تمام

 

کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 228 تا239

نویسنده: سید جعفر شهیدى


پرستوی علی پر کشید

پنج شنبه 87/2/26 1:48 عصر| | نظر

پرستوی علی پر کشید

 


شهادت


زهرا علیها السلام در آخرین ساعت زندگی در حالی که حالش بهتر می نمود آب خواست و شستشو کرد و لباسهای نوی خویش را پوشید، و فرمود بستر او را رو به قبله بگسترند.(1)

و نیز از «اسماء» خواست عطر او را بیاورد و خود را معطر فرمود و لباس نماز خود را پوشید و در بستر خویش خوابید و به «اسماء» فرمود:

«جبرئیل به هنگام رحلت پیامبر(ص) کافوری از بهشت برای او آورد که آن گرامی آن را به سه قسمت تقسیم فرمود، یک قسمت برای خودش و یک قسمت برای علی(ع) و یک قسمت برای من.» و از اسماء خواست آن را بیاورد و بالای سر او بگذارد، آنگاه ملافه بر سر کشید و فرمود:

«اندکی منتظر بمان و بعد مرا صدا کن، اگر پاسخ ندادم بدان که درگذشته ام».

«اسماء» اندکی صبر کرد، آنگاه زهرا(ع) را صدا کرد و جواب نشنید، فریاد زد: ای دختر محمد مصطفی! ای دختر گرامی ترین انسانها...

و چون جوابی نشنید ملافه را کنار زد و دید آن بانوی بزرگ به لقاء الله پیوسته است. خود را به روی بدن مطهر او افکند و گریان او را می بوسید و می گفت: وقتی پدرت رسول خدا را ملاقات کردی سلام اسماء را به او برسان.

حسن و حسین علیهما السلام (که در آن هنگام کودکانی در سن هفت و هشت سالگی بودند) نیز وارد شدند و دریافتند که آن گرامی از دنیا رفته است؛ حسن(ع) خود را روی مادر افکند و او را می بوسید و می گفت: «مادر، پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود با من حرف بزن».

حسین(ع) پای مادر را می بوسید و می گفت: «مادر، من فرزندت حسین هستم، پیش از آن که دلم پاره شود و بمیرم با من سخن بگو».

آنگاه آن دو گریان به مسجد رفتند و درگذشت مادرشان را به امیرمؤمنان علی علیه السلام خبر دادند، آن حضرت از شنیدن این خبر ناگوار بیهوش شد، حاضران آب بر صورتش زدند و او را به هوش آوردند، و او گریان و اندوهمند می نالید: «ای دختر محمد(ص)، خود را به وجود تو تسلیت می دادم، اینک بعد از تو از که تسلیت بجویم».

آنگاه حسن و حسین(ع) را برداشته و به خانه آمد، و اسماء همچنان کنار پیکر نازنین زهرا نشسته بود و می گریست. (2)

خبر درگذشت بانوی بانوان منتشر شد، و صدای شیون از خانه های مدینه برخاست، بانوان بنی هاشم در خانه ی زهرا(ع) جمع شدند و چنان زاری می کردند که شهر منقلب شد؛ آنان می گریستند و ناله می کردند و می گفتند: ای سیّده ی بانوان، ای دختر رسول خدا…

مردم هم جمع شدند و می گریستند و منتظر بودند جنازه را برای دفن بیرون بیاورند و در نماز شرکت کنند، اما ابوذر از خانه بیرون آمد و به مردم گفت: بروید، تشییع دختر پیامبر امشب به تأخیر افتاد، و مردم پراکنده شدند.

چون پاسی از شب گذشت و مردم به خواب رفتند علی علیه السلام همراه حسن و حسین(ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و برخی از بنی هاشم و خواص به دفن پیکر نازنین زهرا(ع) پرداخت، و شبانه او را دفن کرد و محل قبر را کاملاً مسطح نمود تا شناخته نشود، و تعدادی قبر دیگر نیز ترتیب داد و بر آنها آب پاشید تا مدفن واقعی زهرا علیها السلام معلوم نگردد. (3)

 

تاریخ وفات و محل دفن

وفات زهرا علیها السلام بنا بر مشهور هفتاد و پنج روز پس از وفات پیامبر(ص)، و در 13 جمادل الاولی سال یازدهم هجری است و در برخی روایات نود و پنج روز پس از پیامبر و در سوّم جمادی الثانی نیز ذکر شده، و در مورد محل دفن او برخی گفته اند در بقیع دفن شد، و برخی می گویند در خانه ی خود مدفون گردید، و تاکنون محل واقعی قبر آن گرامی معلوم نشده است، و همان طور که گفتیم امیرمؤمنان طبق وصیت زهرا(ع) او را مخفیانه دفن کرد و قبرهای دیگری نیز ترتیب داد تا قبر او شناخته نشود، و اصولاً وصیت زهرا(ع) برای اختفای مدفن و دفن شبانه ی او سند روشنی علیه غاصبان است، و این عمل بانوی بانوان بُعد دیگری از مبارزات او بود که موجب می شد توطئه گران نتوانند بر جنایاتی که پس از رحلت پیامبر(ص) مرتکب شدند پرده کشند؛ زیرا بدیهی است که اگر آنان افراد پرهیزکار و حق جوئی می بودند و خلیفه ی راستین پیامبر محسوب می شدند معنا نداشت که زهرا(ع) بر آنان خشمگین باشد و آنان را از شرکت در تشییع و نماز و دفن خود محروم سازد، و اختفاء مدفن سیده بانوان پرچم پایدار و غیر قابل استتار اعتراض و خشم او و سایر اهل بیت علیهم السلام نسبت به غاصبان است که برای اندیشمندان سراسر قرون، حقایق جریانات پس از پیامبر(ص) را برملا می سازد.

بی جهت نیست که در تاریخ می خوانیم: فردای آن شب که زهرا(ع) مخفیانه دفن شد ابوبکر و عمر که از این کار علی علیه السلام خشمگین بودند به او مراجعه کردند و اعتراض نمودند، و امیرمؤمنان فرمود:

«... به خدا سوگند، زهرا(ع) به من وصیت کرد نگذارم شما در تشییع و نماز بر او شرکت کنید، و من کسی نیستم که بر خلاف فرمان و وصیت او عمل کنم».

عمر گفت: «این حرفهای بیهوده را رها کن، من قبرها را خواهم شکافت تا او را بیابم و بر او نماز بخوانم.»

علی علیه السلام فرمود: « به خدا سوگند اگر اقدام به این کار نمایی پیش از آن که به منظور خود نائل شوی سر از تنت بر می دارم، و من در این مورد با تو جز به شمشیر معامله نخواهم کرد»(4).

و «ابن عباس» می گوید عمر گفت: «... شما بنی هاشم هرگز حسد قدیم خود به ما را رها نمی کنید و کینه های درونی شما باقی است، به خدا سوگند تصمیم گرفته ام نبش قبر کنم و بر او نماز بخوانم».

و علی علیه السلام پاسخ داد: «به خدا سوگند ای پسر صهّاک، اگر دست به چنین کاری بزنی دستت را کوتاه خواهم کرد، بدان که اگر شمشیرم را برهنه کنم تا خونت را نریزم آن را به غلاف برنمی گردانم».

عمر شکسته شد و ساکت ماند، زیرا می دانست که علی علیه السلام وقتی قسم یاد کند طبق قسم خود عمل خواهد کرد. (5)


اندوه وداع بر خاک زهرا علیها السلام

امام حسین علیه السلام می فرماید:

هنگامی که زهرا(ع) بیمار شد به علی علیه السلام سفارش کرد ، امور او را پنهان دارد… و علی علیه السلام، خود از او پرستاری می فرمود، و اسماء بنت عمیس رحمة الله علیها پنهانی به او کمک می کرد، و به هنگام وفات به امیرمؤمنان وصیت کرد که خودش کفن و دفن او را انجام دهد و شب هنگام او را دفن کند و قبرش را پنهان سازد، و امیرمؤمنان کفن و دفن او را انجام داد و محل قبر را محو کرد و پنهان داشت.

هنگامی که کار دفن را به پایان برد و خاک از دست افشاند، اندوهی جانکاه بر آن گرامی مستولی شد و اشک بر چهره اش دوید و گریان رو به جانب قبر پیامبر(ص) کرد و گفت:

«سلام بر تو ای رسول خدا، از من و دخترت که اینک در جوار تو فرود آمده و شتابان به تو ملحق شده است. ای رسول خدا شکیبائی من در مصیبت دختر برگزیده ی تو کم شد، و طاقت و توانائی من در فقدان او از دست رفت، جز آنکه مرا پس از مصیبت عظیم و مفارقت و فقدان تو در هر مصیبت دیگری جای تسلیت هست (مصیبت تو به قدری بزرگ است که هر مصیبت دیگری را تحت الشعاع قرار می دهد) چرا که تو را به دست خود در آرامگاهت مدفون ساختم و در آغوش من جان دادی؛ اِنّا لِلِّه و اِنّا اِلَیهِِ راجِعُونَ.

اینک امانت تو بازگشت، از این پس اندوه من جاودانی است و شبم به بیداری خواهد گذشت تا آنگاه که خداوند مرا به سرایی که تو در آن اقامت داری ببرد. و به زودی دخترت به تو خبر می دهد که چگونه امتت برای ستم بر او همگروه شدند، پس همه چیز را از او بپرس و حال ما را از او جویا شو؛ و این چنین کردند در حالی که از رحلت تو چیزی نگذشته و یاد تو از میان نرفته است.

و سلام بر هر دوی شما، سلام ِ وداع کننده ای که نه از شما خشمگین است و نه رنجیده خاطر، اگر بروم از روی ملالت و بی علاقگی نیست، و اگر بمانم به جهت بدگمانی به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده است نمی باشد».(6)

اینک ما نیز در صحنه ی وداع و در پایان سخن، همنوا با اندوه امیرمؤمنان بر زهرای اطهر(ع) سلام کنیم:

سلام بر تو بانوی بانوان…

سلام بر تو!


پی نوشتها:

1- بحار ج 43 ص 172 و 187 – کشف الغمه ج 2 ص 64 و 65 – امالی شیخ طوسی ج 2 ص 15 – مناقب شهر آشوب ج 3 ص 138.

2- بحار ج 43 ص 185، 186، 187، 214- کشف الغمه ج 2 ص 62، 63، 64- منتهی الآمال ص 165، 166 – بیت الاحزان ص 151، 152- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 64 – کامل بهائی جزء اول ص 293.

3- بحار ج 43 ص 183، 192، 193- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137 و 138- منتهی الآمال ص 168- بیت الاحزان ص 152، 153ف 154.

4- بحار ج 43 ص 205- 206 – بیت الاحزان ص 158 – علل الشرایع ج 1 ص 179،180.

5- بحار ج 43 ص 199، 200 – کتاب سقیفه سلیم بن قیس هلالی ص 255، 256 – و شبیه به همین مضمون در بحار ج 43 ص 171، 172 و در کامل بهائی جزء اول ص 314.

6- نهج البلاغه ی فیض ص 651-652، کشف الغمه ج 2 ص 68-69-70، مجالس مفید ص 164-165، امالی شیخ طوسی ج 1 107-108، اصول کافی ج 1 ص 459-458، بحار ج 43 ص 211-212، بیت الاحزان ص 155-156، منتهی الآمال ص 167-169.


وصیت نامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

پنج شنبه 87/2/26 1:47 عصر| | نظر

وصیت نامه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

 


بسم الله الرحمن الرحیم

هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور. یا على انا فاطمة بنت محمد (ص ) زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا والاخره انت اولى بى من غیرى حنوطى و غسلنى و کفنى باللیل وصل ولدى السلام الى یوم القیامه .


بنام خداوند بخشنده مهربان

این وصیت نامه دختر رسول خداست در حالى وصیت مى کند که شهادت می دهد خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت که هیچ شکى در آن نیست فرا خواهد رسید و ذات الهى جمیع مردگان را از قبور برانگیزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرماید.

اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت براى تو باشم و تو از دیگران بر من سزاوارترى .على جان حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن کن و هیچ کس را اطلاع نده. اینک با شما وداع می کنم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.


این بود کیفیت رحلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دخت گرامى حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفى علیهما آلاف التحیة والثناء که پدر بزرگوارش هنگام رخت بربستن از دنیا به او بشارت داده و فاطمه علیهاالسلام بعد از رحلت پدر با اشتیاق فراوان به انتظار مرگ خود بود و پیوسته زبان حالش به نغمه الهى«عجل وفاتى سریعا» مترنم بود.

درود بی پایان ما بر او و فرزندان پاکش باد.


کفن، دفن و قبر

پنج شنبه 87/2/26 1:46 عصر| | نظر

کفن، دفن و قبر

 


«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏» (1) .

(البقره:56)

دانشمندان و تذکره ‏نویسان شیعه متفقند که نعش دختر پیغمبر را شبانه به خاک سپردند.

ابن سعد نیز در روایت‏هاى خود که از طریق ابن شهاب، عروه، عایشه، زهرى و دیگران گویند فاطمه (ع) را شبانه دفن کردند و على (ع) او را به خاک سپرد (2) .

بلاذرى نیز در دو روایت‏ خود همین را نوشته است (3) بخارى نیز چنین نویسد:

«شوى او شبانه او را به خاک سپرد و رخصت نداد تا ابوبکر بر جنازه او حاضر شود» (4) .

کلینى که از بزرگان علما و محدثان شیعى است و در آغاز قرن چهارم هجرى در گذشته و کتاب خود را در نیمه دوم قرن سوم نوشته و نوشته او از دیرینه‏ترین سندهاى شیعه به شمار مى‏رود، چنین نوشته است:

چون فاطمه (ع) درگذشت امیرالمؤمنین او را پنهان به خاک سپرد و آثار قبر او را از میان برد. سپس رو به مزار پیغمبر کرد و گفت:

-اى پیغمبر خدا از من و از دخترت که بدیدن تو آمده و در کنار تو زیر خاک خفته است، بر تو درود باد!

خدا چنین خواست که او زودتر از دیگران به تو بپیوندد. پس از او شکیبائى من به پایان رسیده و خویشتندارى من از دست رفته. اما آنچنان که در جدائى تو صبر را پیشه کردم، در مرگ دخترت نیز جز صبر چاره ندارم که شکیبائى بر مصیبت ‏سنت است. اى پیغمبر خدا! تو بر روى سینه من جان دادى! تو را به دست‏ خود در دل خاک سپردم! قرآن خبر داده است که پایان زندگى همه بازگشت ‏به سوى خداست.

اکنون امانت‏ به صاحبش رسید، زهرا از دست من رفت و نزد تو آرمید.

اى پیغمبر خدا پس از او آسمان و زمین زشت مى‏نماید، و هیچگاه اندوه دلم نمى‏گشاید (5) .

چشمانم بى‏خواب، و دل از سوز غم کباب است، تا خدا مرا در جوار تو ساکن گرداند.

مرگ زهرا ضربتى بود که دل را خسته و غصه‏ام را پیوسته گردانید. و چه زود جمع ما را به پریشانى کشانید. شکایت ‏خود را به خدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم! خواهد گفت که امتت پس از تو با وى چه ستمها کردند. آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو! تا سر دل بر تو گشاید، و خونى که خورده است‏ بیرون آید و خدا که بهترین داور است میان او و ستمکاران داورى نماید (6) .

سلامى که به تو مى‏دهم بدرود است نه از ملالت، و از روى شوق است، نه کسالت. اگر مى‏روم نه ملول و خسته جانم و اگر مى‏مانم نه به وعده خدا بدگمانم. و چون شکیبایان را وعده داده است، در انتظار پاداش او مى‏مانم که هر چه هست از اوست و شکیبائى نیکوست.

اگر بیم چیرگى ستمکاران نبود براى همیشه در کنار قبرت مى‏ماندم و در این مصیبت ‏بزرگ، چون فرزند مرده جوى اشک از دیدگانم مى‏راندم.

خدا گواهست که دخترت پنهانى به خاک مى‏رود. هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او را بردند و میراث او را خوردند. درد دل را با تو در میان مى‏گذارم و دل را به یاد تو خوش مى‏دارم که درود خدا بر تو باد و سلام و رضوان خدا بر فاطمه (7) .

در مقابل این شهرت، ابن سعد روایت دیگرى دارد که ابوبکر بر دختر پیغمبر نماز خواند و بر او چهار تکبیر گفت (8) . پیداست که این روایت و یک دو حدیث دیگر، در مقابل آن شهرت ارزشى ندارد، و دور نیست که آن را براى مصلحت وقت ‏ساخته باشند.

فقدان دختر پیغمبر، على (ع) را سخت آزرده ساخت. نمونه این آزردگى را از سخنانى که بر کنار قبر او خطاب به پیغمبر (ص) گفت دیدیم. در سندهاى دیرین، دو بیت زیر را نیز بدو نسبت داده‏اند که نشان دهنده سوز درونى اوست. اما شمار این بیت‏ها در ماخذهاى بعدى بیشتر است چنانکه در دیوان منسوب به آنحضرت نوزده بیت است (9) .

زبیر بن بکار در کتاب خود الاخبار الموفقیات که آنرا در نیمه دوم قرن سوم نوشته و از مصادر قدیمى بشمار مى‏رود چنین نویسد:

مداینى گوید چون امیرالمؤمنین على بن ابى طالب رضى الله عنه از دفن فاطمه فراغت ‏یافت ‏بر سر قبر او ایستاد و این دو بیت را انشاء کرد:

لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الممات قلیل (10) و ان افتقادى واحدا بعد واحد دلیل على ان لا یدوم خلیل (11)

این دو بیت در بعض مصادر بدین صورت ضبط شده:

لکل اجتماع من خلیلین فرقة و کل الذى دون الفراق قلیل و ان افتقادى فاطما بعد احمد دلیل على ان لا یدوم خلیل (12)

مصحح فاضل چاپ اخیر بحار الانوار (طهران) در ذیل صفحه صد و هشتاد و هفت مجلد چهل و سوم عبارتى را دارد که ترجمه آن اینست:

در بعض نسخه‏ها«و ان افتقادى واحدا بعد واحد»آمده و این درست است چه على علیه السلام بدین دو بیت تمثل جسته نه آنرا انشاء کرده است.

لیکن عبارت زبیر بن بکار چنین است:«و انشا یقول‏»بعلاوه این دو بیت چنانکه نوشته شد در دیوان منسوب بآن حضرت ضبط شده است.

مجلسى نویسد: روایت‏شده است که هاتفى شعر او را پاسخ داد. سپس چهار بیت را نوشته است (13) .

 


قبر دختر پیغمبر

«و لاى الامور تدفن لیلا بضعة المصطفى و یعفى ثراها»

متاسفانه مزار جاى دختر پیغمبر نیز روشن نیست. از آنچه درباره مرگ او نوشته شد، و کوششى که در پنهان داشتن این خبر به کار برده‏اند، معلومست که خانواده پیغمبر در این باره خالى از نگرانى نبوده‏اند. این نگرانى براى چه بوده است؟ درست نمى‏دانم. یک قسمت آن ممکن است ‏به خاطر اجراى وصیت زهرا (ع) باشد که نخواسته است کسانى را که از آنان ناخشنود بود، در تشییع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند. اما آثار قبر را چرا از میان برده‏اند؟ و یا چرا پس از به خاک سپردن او صورت هفت قبر، یا چهل قبر در گورستان بقیع و یا در خانه او ساخته‏اند؟ چرا این همه اصرار در پنهان داشتن مزار او به کار رفته است؟ اگر در سال چهلم هجرى فرزندان فاطمه قبر پدر خویش را از دیده مردم پنهان کردند، از بى حرمتى مخالفان مى‏ترسیدند. اما وضع مدینه را در چهل روز یا حداکثر هشت ماه پس از مرگ پیغمبر با وضع کوفه در سال چهلم از هجرت یکسان نمى‏توان گرفت. آنها که بر سر مسائل سیاسى و احراز مقام با على (ع) کشمکش داشتند، کسانى نیستند که در سال یازدهم در مدینه حاضر بودند. و آنانکه در مدینه حاضر بودند، حساب على (ع) را از فاطمه (ع) جدا مى‏کردند. براى رعایت ظاهر هم که بوده است ‏به دختر پیغمبر حرمت مى‏نهادند. و مسلماً به قبر او نیز تعرضى نمى‏کرده‏اند. نیز نمى‏توانیم بگوئیم مرور زمان و یا فراموشى راویان موجب معلوم نبودن موضع مزار زهراست. چه محل قبر دو صحابى پیغمبر در کنار قبر او معین است. قبر فرزندان زهرا را که در بقیع آرمیده است ‏به تقریب مى‏توان روشن ساخت. پس موجب این پوشیده کارى چیز دیگرى است. همان سببى است که در فصل گذشته به اجمال بدان اشارت شد. همان سببى است که خود او در جمله‏هائى که شاید آخرین گفتارهاى او بوده است ‏بر زبان آورد. همان سخنان که به زنان عیادت کننده گفت:«دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم‏» او مى‏خواست دور از چشم ناسپاسان و حق ناشناسان به خاک رود و حتى نشان او هم دور از چشم آنان باشد.

ابن شهر آشوب نوشته است ابوبکر و عمر بر على (ع) خرده گرفتند که چرا آنان را رخصت نداد تا بر دختر پیغمبر نماز بخوانند. وى سوگند خورد که فاطمه چنین وصیت کرده بود و آنان پذیرفتند (14) بارى بر طبق روایتى که کلینى از احمد بن ابى نصر از حضرت رضا (ع) آورده است:

امام در پاسخ احمد که از محل قبر فاطمه (ع) پرسید گفت: او را در خانه‏اش به خاک سپردند. و چون بنى امیه مسجد را وسعت دادند قبر در مسجد قرار گرفت (15) ابن شهر آشوب از گفته شیخ طوسى نویسد: آنچه درست‏تر مى‏نماید اینکه او را در خانه‏اش یا در روضه پیغمبر به خاک سپردند (16) .

در مقابل این روایت، ابن سعد که در آغاز قرن سوم در گذشته است از عبد الله بن حسن روایت کند: مغیرة بن عبد الرحمان بن حارث بن هشام را در نیمروز گرمى دیدم که در بقیع ایستاده بود. بدو گفتم:

-ابوهاشم براى چه در این وقت اینجا ایستاده‏اى؟

-در انتظار تو بودم! به من گفته‏اند فاطمه (ع) را در این خانه (خانه عقیل) که پهلوى خانه جحشیین است‏به خاک سپرده‏اند. از تو مى‏خواهم این خانه را بخرى تا مرا در آنجا بگور بسپارند!

-به خدا سوگند این کار را خواهم کرد!

اما فرزندان عقیل آن خانه را نفروختند. عبد الله بن جعفر گفت هیچکس شک ندارد که قبر فاطمه (ع) در آنجاست (17) .

اگر روایت احمد بن ابى نصر قرینه معارض نداشت پذیرفته مى‏شد. اما علماى شیعه روایت‏هائى آورده‏اند که نشان مى‏دهد دختر پیغمبر را در بقیع به خاک سپرده‏اند. به علاوه در ضمن این روایات آمده است که براى پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر صورت هفت قبر (18) و به روایتى چهل قبر ساختند. و این قرینه‏اى است که قبر در داخل خانه نبوده، زیرا خانه محقر دختر پیغمبر جاى ساختن این همه صورت قبر را نداشته است. و نیز روایتى در بحار دیده مى‏شود که مسلمانان بامداد شبى که دختر پیغمبر به جوار حق رفت در بقیع فراهم آمدند و در آنجا صورت چهل قبر تازه دیدند (19) .

مجلسى از دلایل الامامه و او به اسناد خود روایتى از امام صادق آورده است که بامداد آنروز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پیغمبر را از قبر بیرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهدید سخت على (ع) روبرو شده‏اند از این کار چشم پوشیده‏اند (20) .

به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پیغمبر، ناخشنود بودن او را از کسانى چند نشان مى‏دهد و پیداست که او مى‏خواسته است ‏با این کار آن ناخشنودى را آشکار سازد.


کتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 158 تا 165

نویسنده: سید جعفر شهیدى

g>


پى‏نوشتها:

1. آنانکه چون مصیبتى بدیشان رسد گویند:همانا ما از آن خدا و بسوى او باز گردنده‏ایم.

2. طبقات ج 8 ص 18-19.

3. انساب الاشراف ص 405.

4. صحیح ج 5 ص 177، و ر. ک بحار ص 183.

5. السلام علیک یا رسول الله عنى. و السلام علیک عن ابنتک و زائرتک و البائنة فى الثرى ببقعتک و المختار الله لها سرعة اللحاق بک. قل یا رسول الله عن صفیتک صبرى و عفا عن سیدة نساء العالمین تجلدى. الا ان فى التاسى لى بسنتک فى فرقتک موضع تعز فلقد و سدتک فى ملحودة قبرک و فاضت نفسک بین نحرى و صدرى. بلى و فى کتاب الله (لى) انعم القبول. انا لله و انا الیه راجعون. قد استرجعت الودیعة. و اخذت الرهینة و اختلست الزهراء فما اقبح الخضراء و الغبراء. اما حزنى فسرمد.

6. و اما لیلى فمسهد. و هم لا یبرح قلبى او یختار الله لى دارک التى انت فیها مقیم. کمد مقیح و هم مهیج‏سرعان ما فرق بیننا و الى الله اشکو و ستنبئک ابنتک بتظافر امتک على هضمها. فاحفها السؤال. و استخبرها الحال. فکم من غلیل معتلج‏بصدرها لم تجد الى بثه سبیلا. و ستقول و یحکم الله و هو خیر الحاکمین.

7. سلام مودع لا قال و لا سئم. فان انصرف فلا عن ملالة. و ان اقم فلا عن سوء ظن بما وعد الله الصابرین. واها واها و الصبر ایمن و اجمل و لو لا غلبة المستولین لجعلت المقام و اللبث لزاما معکوفا و لاعولت اعوال الثکلى على جلیل الرزیة. فبعین الله تدفن ابنتک سرا و تهضم حقها و تمنع ارثها. و لم یتباعد العهد و لم یخلق منک الذکر. و الى الله یا رسول الله المشتکى و فیک یا رسول الله احسن العزاء. صلى الله علیک و علیها السلام و الرضوان (اصول کافى ج 1 ص 458-459) .

8. طبقات ج 8 ص 19.

9. و ر. ک. بحار ص 216.

10. جمع هر دو دوست را پریشانى است و هر چیز جز مرگ ناچیز است.

11. اینکه من یکى را پس از دیگرى از دست مى‏دهم نشان آن است که هیچ دوست جاوید نمى‏ماند. الاخبار الموفقیات ص 194 و رجوع شود به عقد الفرید.

12. مناقب ج 1 ص 501.

13. ص 184 ج 43.

14. مناقب ج 1 ص 504.

15. اصول کافى ج 1 ص 461.

16. ج 3 ص 365.

17. طبقات ج 8 ص 20.

18. بحار ص 182.

19. بحار ص 171.

20. بحار ص 171.


بیمارى و شهادت

پنج شنبه 87/2/26 1:44 عصر| | نظر

بیمارى و شهادت

 


«الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (1) »

(الکهف:104)

دختر پیغمبر نالان در بستر افتاد. در مدت بیمارى او،از آن مردان جان بر کف،از آن مسلمانان آماده در صف،از آنان که هر چه داشتند از برکت پدر او بود،چند تن او را دلدارى دادند و یا بدیدنش رفتند؟هیچکس!جز یک دو تن از محرومان و ستمدیدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقیق‏تر از مردان دارند،بخصوص که در آن روزها،زنان بیرون صحنه سیاست‏بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقیم نداشتند.

صدوق باسناد خود که به فاطمه دختر حسین بن على (ع) مى‏رسد نویسد (2) :

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى طاهر تنها (زنان) آمده است از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد (3) .

اگر هم از زنان مهاجران کسى در این دیدار شرکت داشته،مسلما وابسته بگروه ممتاز و دست در کار سیاست نبوده است.اما انصار موقعیت دیگرى داشته‏اند.آنان از آغاز یعنى از همان روزها که پیغمبر را به شهر خود خواندند،پیوند خویش را با خویشاوندان او نیز برقرار و سپس استوار ساختند.

و چنانکه اشارت خواهم کرد،بیشتر آنان این دوستى را با على و فرزندان او،و خاندان او به سر بردند.بهر حال پاسخى را که دختر پیغمبر به پرسش آنان داده است،نشان دهنده روحیه رنگ پذیر مردم آن زمان است،که با دیگر زمانها یکسانست.دختر پیغمبر از رفتار مردان آنان گله‏مند است.

گفتار زهرا (ع) پاسخ احوال پرسى نیست.خطبه‏اى بلیغ است که اوضاع آن روز مدینه را روشن مى‏سازد،و از آنچه پس از یک ربع قرن پیش آمد خبر مى‏دهد.دیرینه‏ترین متن این گفتار را که نویسنده در دست دارد کتاب‏«بلاغات النساء»است.اما این گفتار در کتاب‏هایى چون امالى شیخ طوسى کشف الغمه،احتجاج طبرسى و بحار الانوار مجلسى و دیگر کتاب‏ها آمده است.من عبارت احمد بن ابى طاهر را بفارسى برگردانده‏ام و چون این گفتار نیز صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در بر دارد کوشیده‏ام تا ترجمه نیز از آن زیورها عارى نباشد.لکن:

گر بریزى بحر را در کوزه‏اى چند گنجد قسمت‏یک روزه‏اى. (4)

-دختر پیغمبر چگونه‏اى؟با بیمارى چه مى‏کنى؟

-بخدا دنیاى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بیزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه کردند ناخشنودم!چون تیغ زنگار خورده نابرا،و گاه پیش روى واپس گرا،و خداوندان اندیشهاى تیره و نارسایند.خشم خدا را بخود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند (5) .

ناچار کار را بدانها واگذار،و ننگ عدالت کشى را بر ایشان بار کردم نفرین بر این مکاران و دور بوند از رحمت‏حق این ستمکاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد؟و خلافت‏بر پایه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا که فرود آمد نگاه جبرئیل امین است.و بر عهده على که عالم بامور دنیا و دین است.به یقین کارى که کردند خسرانى مبین است.بخدا على را نه پسندیدند،چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایدارى او را دیدند.دیدند که چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد (6) .

بخدا سوگند،اگر پاى در میان مى‏نهادند،و على را بر کارى که پیغمبر بعهده او نهاد مى‏گذاردند،آسان آسان ایشان را براه راست مى‏برد.و حق هر یک را بدو مى‏سپرد،چنانکه کسى زیانى نبیند و هر کس میوه آنچه کشته است‏بچیند.تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیر و زبونان در پناه صولت او دلیر مى‏گشتند.اگر چنین مى‏کردند درهاى رحمت از زمین و آسمان بروى آنان مى‏گشود. اما نکردند و بزودى خدا به کیفر آنچه کردند آنانرا عذاب خواهد فرمود (7) . بیایید!و بشنوید!:

شگفتا!روزگار چه ابو العجب‏ها در پس پرده دارد و چه بازیچه‏ها یکى از پس دیگرى برون مى‏آرد.راستى مردان شما چرا چنین کردند؟و چه عذرى آوردند؟دوست نمایانى غدار.در حق دوستان ستمکار و سرانجام به کیفر ستمکارى خویش گرفتار.سر را گذاشته به دم چسبیدند.پى عامى رفتند و از عالم نپرسیدند.نفرین بر مردمى نادان که تبهکارند.و تبه کارى خود را نیکوکارى مى‏پندارند (8) .

واى بر آنان.آیا آنکه مردم را براه راست مى‏خواند،سزاوار پیروى است،یا آنکه خود راه را نمى‏داند؟در این باره چگونه داورى مى‏کنید؟ .

بخدایتان سوگند،آنچه نباید بکنند کردند.نواها ساز و فتنه‏ها آغاز شد.حال لختى بپایند!تا بخود آیند،و ببینند چه آشوبى خیزد و چه خونها بریزد!شهد زندگى در کامها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد.آنروز زیانکاران را باد در دست است و آیندگان بگناه رفتگان گرفتار و پاى بست (9) .

اکنون آماده باشید!که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته.شما را نگذارد تا دمار از روزگارتان بر آرد،آنگاه دریغ سودى ندارد.

جمع شما را بپراکند و بیخ و بنتان را بر کند.دریغا که دیده حقیقت‏بین ندارید.بر ما هم تاوانى نیست که داشتن حق را ناخوش مى‏دارید. (10)

این سخنان که در آن روز درد دل و گله و شکوه بانوئى داغدیده و ستمدیده مى‏نمود،بحقیقت اعلام خطرى بود.خطرى که نه تنها مهاجر و انصار،بلکه رژیم حکومت و آینده نظام اسلامى را تهدید مى‏کرد.

دیرى نگذشت که آنچه دختر پیغمبر در بستر بیمارى و نیز روزهاى پیش در جمع مسلمانان از آن خبر داد،و مردم را از پایان آن ترساند تحقق یافت.آنروز گفتند پیمبرى و رهبرى نباید در یک خاندان بماند.گفتند قریش،این تیره خودخواه و برترى‏جو،باید همچنان مهترى کند.آنروز پایان کار را نمى‏دیدند.ندانستند که مهترى از قریش به خاندان امیه و سپس بفرزندان ابو سفیان و تیره حکم بن عاص و مروانیان مى‏رسد،ندانستند که تند باد این تصمیم عجولانه گردى را که بر روى اخگر سوزان دشمنى دیرینه عراقى و شامى انباشته است‏به یکسو خواهد زد.ندانستند که همچشمى قحطانى و عدنانى از نو آغاز مى‏شود،دو گروه برابر هم خواهند ایستاد و خلیفه‏هائى جان خود را در این راه خواهند داد و سرانجام آتشى سر مى‏زند که سراسر شرق و سپس حجاز و شام و مغرب اسلامى را فرا گیرد.که

«ان الله لا یغیر ما بقوم حتى یغیروا ما بانفسهم‏» (11)

براى آگاهى بیشتر از این دگرگونى‏ها و نتیجه‏هائى که بر آن مترتب شد فصلى جداگانه با عنوان براى عبرت تاریخ خواهیم آورد.

 

درآستانه‏ملکوت

«و ان للمتقین لحسن مآب جنات عدن مفتحة لهم الابواب‏» (12)

(ص 49-50)

دختر پیغمبر چند روز را در بستر بیمارى بسر برده؟درست نمى‏دانیم،چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟،روشن نیست.کمترین مدت را چهل شب (13) و بیشترین مدت را هشت ماه نوشته‏اند (14) و میان این دو مدت روایت‏هاى مختلف از دو ماه (15) تا هفتاد و پنج روز (16) ،سه ماه (17) ،و شش ماه (18) است.

این همه اختلاف،و این همه روایت‏هاى گوناگون چرا؟از این پیش نوشتیم که در چنان سالها،تاریخ حادثه‏ها از خاطر یکى بذهن دیگرى انتقال مى‏یافت.و چه کسى مى‏تواند ادعا کند که همه این ناقلان از اشتباه بر کنار بوده‏اند.و این در صورتى است که موجبات دیگر در کار نباشد.اما مى‏دانیم که در آن روزهاى پرآشوب،از یکسو دسته‏بندى‏هاى سیاسى هنوز قوت خود را از دست نداده بود،و از سوى دیگر مسلمانان سرگرم جنگ در داخل سرزمین اسلام بودند در چنین شرایط کدام کس پرواى ضبط تاریخ درست‏حوادث را داشت؟بر فرض که هیچیک از این دو عامل دخالتى در این روى داد نداشته باشد،بدون شک دسته‏هاى سیاسى که پس از این تاریخ روى کار آمدند تا آنجا که توانسته‏اند تاریخ حادثه‏ها را دستکارى کرده‏اند.

بارى به نقل مجلسى از دلائل الامامه در این بیمارى بود که دو تن صحابى پیغمبر ابو بکر و عمر خواستار دیدار او شدند.اما دختر پیغمبر رخصت این دیدار را نمى‏داد.على (ع) گفت من پذیرفته‏ام که تو بآنان اجازت ملاقات دهى.فاطمه گفت‏حال که چنین ست‏خانه خانه تو است (19) هر چند ابن سعد نوشته است ابو بکر چندان با دختر پیغمبر سخن گفت که او را خشنود ساخت (20) اما ظاهرا از این ملاقات نتیجه‏اى که در نظر بود بدست نیامد.دختر پیغمبر بآنان گفت نشنیدید که پدرم فرمود فاطمه پاره تن من است هر که او را بیازارد مرا آزرده است؟گفتند چنین است!فاطمه گفت‏شما مرا آزردید و من از شما ناخشنودم (21) و آنان از خانه او بیرون رفتند. بخارى در صحیح نویسد: پس از آنکه دختر پیغمبر میراث خود را از خلیفه خواست و او گفت از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمى‏گذاریم، زهرا دیگر با او سخن نگفت تا مرد (22) .

در واپسین روزهاى زندگى،اسماء دختر عمیس را که از مهاجران حبشه و از نزدیکان وى بود طلبید. چنانکه نوشتیم اسماء نخست زن جعفر بن ابى طالب بود،چون جعفر در نبرد مؤته شهید شد به ابو بکر بن ابى قحافه شوهر کرد.دختر پیغمبر به اسماء گفت:

-من خوش نمى‏دارم بر جسد زن جامه‏اى بیفکنند و اندام او از زیر جامه نمایان باشد.

-من در حبشه چیزى دیدم، اکنون صورت آنرا به تو نشان مى‏دهم. سپس چند شاخه تر خواست. شاخه‏ها را خم کرد.پارچه‏اى بروى آن کشید.دختر پیغمبر گفت:

-چه چیز خوبى است.نعش زن را از نعش مرد مشخص مى‏سازد.چون من مردم تو مرا بشوى!و نگذار کسى نزد جنازه من بیاید. (23)

در آخرین روز زندگانى آبى خواست.بدن خود را نیکو شست و شو داد جامه‏هاى نو پوشید و به غرفه خود رفت.خادمه خویش را گفت تا بستر او را در وسط غرفه بگستراند.سپس روى به قبله دراز کشید دست‏ها را بر گونه‏هاى نهاد و گفت من همین اعت‏خواهم مرد (24) بنقل علماى شیعه،شوهرش على (ع) او را شست و شو داد.ابن سعد نیز همین روایت را اختیار کرده است (25) . لیکن چنانکه نوشتم ابن عبد البر گوید دختر پیغمبر اسماء را گفت تا متصدى شست و شوى او باشد.و گویا اسماء در شست و شوى فاطمه (ع) با على علیه السلام همکارى داشته است.

ابن عبد البر نوشته است چون دختر پیغمبر زندگانى را بدرود گفت، عایشه خواست‏ به حجره او برود اسماء طبق وصیت او را راه نداد. عایشه شکایت‏ به پدر برد که:

-این زن خثعمیه (26) میان من و دختر پیغمبر در آمده است و نمى‏گذارد من نزد جسد او بروم. بعلاوه براى او حجله‏اى چون حجله عروسان ساخته است. ابوبکر در حجره دختر پیغمبر آمد و گفت:

-اسماء چرا نمى‏گذارى زنان پیغمبر نزد دختر او بروند؟ چرا براى دختر پیغمبر حجله ساخته‏اى؟

-زهرا به من وصیت کرده است کسى بر او داخل نشود-چیزى را که براى نعش او ساخته‏ام، وقتى زنده بود به او نشان دادم و به من دستور داد مانند آن را برایش بسازم.

-حال که چنین است هر چه بتو گفته چنان کن (27) .

ابن عبدالبر نوشته است نخستین کس از زنان که در اسلام براى او بدین سان نعش ساختند فاطمه (ع) دختر پیغمبر (ص) بود. سپس مانند آنرا براى زینب بنت جحش (زن پیغمبر) آماده کردند.

پى‏نوشتها:

1.آنانکه کوشش ایشان در زندگى دنیا تباه شد و مى‏پندارند که کارى نیک مى‏کنند.

2.بحار ج 43 ص 158.

3.بلاغات النساء ص 32.

4.مثنوى:نیکلسن دفتر 21 ص 4.

5.-کیف اصبحت من علتک یا بنت رسول الله؟

-اصبحت و الله عائفة لدنیاکم.قالیة لرجالکم.لفظتهم بعد ان عجمتهم و شناتهم بعد ان سبرتهم.فقبحا لفلول الحد.و خور القناة و خطل الراى‏«و بئسما قدمت لهم انفسهم ان سخط الله علیهم و فى العذاب هم خالدون.

6.لا جرم لقد قلدتهم ربقتها.و شننت علیهم عارها.فجدعا و عقرا و بعدا للقوم الظالمین.ویحهم انى زحزحوها عن رواسى الرسالة.و قواعد النبوة.و مهبط الروح الامین.الطبین بامور الدنیا و الدین.الا ذلک هو الخسران المبین.و ما الذى نقموا من ابى الحسن؟نقموا و الله نکیر سیفه.و شدة وطاته.و نکال وقعته و تنمره فى ذات الله.

7.و بالله لو تکاقؤوا عن زمام نبذه الیه رسول الله (ص) لساربهم سیرا سجحا لا یکلم خشاشه.و لا یتعتع راکبه.و لاوردهم منهلا نمیرا فضفاضا تطفح ضفتاه.و لاصدرهم بطانا قد تحیر بهم الرى.غیر متحلى بطائل.الا بغمر الناهل.وردعة سورة الساغب.و لفتحت علیهم برکات من السماء و الارض،و سیاخذهم الله بما کانوا یکسبون.

8.الا هلمن فاسمعن.و ما عشتن اراکن الدهر عجبا.الى اى لجا استندوا.و باى عروة تمسکوا؟«و لبئس المولى و لبئس العشیر.و لبئس للظالمین بدلا».استبدلوا و الله الذنابى بالقوادم.و العجز بالکاهل.فرغما لمعاطس قوم یحسبون انهم یحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون و لکن لا یشعرون.

9.ویحهم!فامن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى فما لکم کیف تحکمون.اما لعمر الهکن لقد لقحت فنظرة، ریثما تنتج.ثم احتلبوا طلاع القعب دما عبطا و ذعافا ممقرا هنالک یخسر المبطلون و یعرف التالون غب ما اسس الاولون.

10.ثم طیبوا عن انفسکم نفسا.و طامنوا للفتنة جاشا و ابشروا بسیف صارم.و بقرح شامل و استبداد من الظالمین.یدع فیئکم زهیدا و جمعکم حصیدا فیا حسرة لکم و انى بکم و قد«عمیت علیکم انلزمکموها و انتم لها کارهون- (از آیه 28 سوره هود) »

11.خدا آنچه را که مردمى دارند دگرگون نمى‏سازد مگر آنکه آنان خود دگرگون شوند. (الرعد:11) .

12.همانا پرهیزکاران را نیکو بازگشتگاهى است.بهشت جاویدان که درهاى آن بروى آنان گشوده است.

13.بحار ص 191 ج 43.روضة الواعظین ص 151.

14.الاستیعاب ص 749.

15.بحار ص 213 ج 43.

16.عیون المعجزات بنقل مجلسى ص 212.

17.طبقات ج 8 ص 18.

18.انساب الاشراف بلاذرى ص 402.

19.بحار ج 43 ص 170 بنقل از دلائل الامامه و نیز رجوع شود به علل الشرائع ج 1 ص 178.

20.طبقات ص 17 ج 8.

21.بحار ص 171.

22.صحیح ج 5 ص 177.

23.استیعاب ص 751 و رجوع به طبقات ابن سعد ج 8 ص 18 و انساب الاشراف ص 405 و بحار ج 43 ص 189 شود.

24.بحار ج 43 ص 172 به نقل از امالى شیخ طوسى و رجوع به انساب الاشراف ص 402 و طبقات ج 8 ص 17-18 شود.

25.طبقات ج 8 ص 18.

26.خشعم از قحطانیان و از عرب‏هاى جنوبى بوده است.و این سرزنشى است که عدنانیان (و از جمله قریش) به قحطانیان مى‏کردند.

27.استیعاب ص 751،چنانکه نوشتیم اسماء در این تاریخ زن ابوبکر بوده است.

 

برگرفته از کتاب :زندگانى فاطمه زهرا(س)ص 149 تا 157

نویسنده : سید جعفر شهیدى


خطبه حضرت زهرا (س) درمسجد و پاسخ ابوبکر به ایشان2

پنج شنبه 87/2/26 1:41 عصر| | نظر

-دختر پیغمبر گفتار تو بینة است و منطق تو زبان نبوت. کسى را چه رسد که سخن تو را نپذیرد؟ و چون منى چگونه تواند بر تو خرده گیرد؟ شوهرت میان من و تو داورى خواهد کرد (40).

اما ابن ابى الحدید عکس العمل خطبه را به صورتى دیگر نوشته است. وى نویسد ابوبکر در پاسخ سخنان زهرا (ع) گفت: 

دختر پیغمبر!  به خدا هیچیک از آفریدگان خدا را بیشتر از پدرت دوست نمى‏دارم!  روزى که پدرت مرد دوست داشتم آسمان بر زمین فرود آید. به خدا دوست دارم عایشه بینوا شود و تو مستمند نباشى. چگونه ممکن است من حق همه را بدهم و درباره تو ستم کنم. تو دختر پیغمبرى!  این مال از آن پیغمبر نبود مال همه مسلمانان بود. پدرت آن را در راه خدا مى‏داد!  و نیاز مردمان را به آن برطرف مى‏ساخت. پس از مرگ او من نیز مانند او رفتار خواهم کرد.

-به خدا سوگند هیچگاه با تو سخن نخواهم گفت.

-به خدا سوگند از تو دست ‏بر نخواهم داشت.

-به خدا سوگند ترا نفرین مى‏کنم.

-به خدا سوگند در حق تو دعا نمى‏کنم (41).

و نیز ابن ابى الحدید از محمد بن زکریا حدیث کند که چون ابوبکر خطبه دختر پیغمبر را شنید بر او گران آمد. پس به منبر رفت و گفت: 

مردم چرا به هر سخنى گوش مى‏دهید؟!  چرا در روزگار پیغمبر چنین خواست‏هائى نبود؟!  هر کس از این مقوله چیزى شنیده بگوید.  هر کس دیده گواهى دهد. روباهى را ماند که گواه او دم اوست مى‏خواهد فتنه خفته را بیدار کند. از درماندگان یارى مى‏خواهند. از زنان کمک مى‏گیرند. ام طحال (42)را مانند که بدکارى را از همه چیز بیشتر دوست داشت. من اگر بخواهم مى‏گویم و اگر بگویم آشکار مى‏گویم!  لیکن چندان که مرا واگذارند خاموش خواهم بود.

شما گروه انصار!  سخن نابخردان شما را شنیدم!  شما بیشتر از دیگران باید رعایت فرموده پیغمبر را بکنید!  چه شما بودید که او را پناه دادید و یارى کردید. من دست و زبانم را از کسى که سزاوار مجازات نباشد کوتاه خواهم داشت.

پس از این سخنان بود که دختر پیغمبر به خانه بازگشت. ابن ابى الحدید گوید: 

این سخنان را بر نقیب ابویحیى، بن ابو زید بصرى خواندم و گفتم: 

-ابوبکر به چه کسى کنایه مى‏زند؟

-کنایه نمى‏زند به صراحت مى‏گوید.

-اگر سخن او صریح بود از تو نمى‏پرسیدم. خندید و گفت: 

-مقصودش على است.

-روى همه این سخنان تند به على است؟

-بله!  پسرکم!  حکومت است! 

-انصار چه گفتند؟

-از على طرفدارى کردند. اما او ترسید فتنه برخیزد و آنان را نهى کرد. (43)

به راستى در آنروز خلیفه وقت چنین سخنانى گفته است؟ آیا فاطمه (ع) در مسجد حاضر بوده و شنیده است که به شوهر وى، پسر عموى پیغمبر و نخستین مسلمان، چنین بى حرمتى روا داشته‏اند؟ آیا درایت، کاردانى و مصلحت اندیشى رخصت مى‏داده است که خلیفه در مجمع مسلمانان چنان سخنانى بگوید؟ و اگر این سخنان گفته شده عکس العمل آن در حاضران چه بوده است؟ پذیرفته‏اند؟ به اعتراض برخاسته‏اند؟ خاموش نشسته‏اند؟ آیا مى‏توان گفت این کلمات بر ساخته است. ابن ابى الحدید و نقیب بصرى شیعه نبودند، پس این گفتگوها تنها از طریق شیعه ضبط نشده. آیا نمى‏توان گفت معتزلیان چنین داستانى را ساخته و به خلیفه نسبت داده‏اند؟ البته نه. آنان در این کار چه سودى داشته‏اند؟ اما اگر آن روز سخنانى به اعتراض در میان آمده، و هیچ بعید نیست که گفته شده باشد، باید گفت ممانعت از پیدا شدن مخالفت‏هاى بعدى موجب بوده است که قدرت مرکزى مقابل هر کس باشد شدت عمل نشان دهد؟

اگر نتوان براى هر یک از این پرسش‏ها پاسخى قطعى یافت ‏یک نکته روشن است و آن اینکه مرگ پیغمبر براى مسلمانان آزمایشى بزرگ بود. قرآن از پیش، مسلمانان را بدین آزمایش متوجه ساخت که:  اگر محمد بمیرد یا کشته شود مبادا شما به گذشته دیرین خود برگردید.

دست‏درکاران سیاست و همفکران آنان براى آنچه در آنروزها گفته و کرده‏اند دلیل‏ها نوشته و مى‏نویسند. مى‏خواهند آنها را با مصلحت مسلمانان هماهنگ سازند: وحدت کلمه باید حفظ شود. اگر گروه هائى به مخالفت‏با حکومت تازه برخیزند، قدرت مرکزى را ناتوان خواهند کرد. به هر صورت که ممکن است‏ باید آنانرا به جمع مسلمانان برگرداند. ابوسفیان دشمن دیرین اسلام در کمین است و توطئه را آغاز کرده. گاهى به خانه عباس و گاهى به خانه على مى‏رود. مى‏خواهد این دو خویشاوند پیغمبر را به مخالفت ‏با خلیفه بر انگیزد. اگر ابوسفیان موفق گردد و در داخل مدینه نیز دو دستگى پیش آید و انصار مقابل مهاجران بایستند، آشوبى بزرگ برخواهد خاست. سعد بن عباده رئیس طائفه خزرج چشم به خلافت دوخته است. هنوز با خلیفه بیعت نکرده. «انصار» خود را براى رهبرى مسلمانان سزاوارتر از مهاجران مى‏دانند. اگر در آغاز کار،  حکومت ‏سخت نگیرد هر روز از گوشه‏اى بانگى خواهد برخاست (44).

این توجیه‏ها و مانند آن از همان روزهاى نخستین تا امروز صدها بار مکرر شده است. عبارت‏ها گوناگون، و معنى یکى است. آنچه مسلم است اینکه کمتر انسانى مى‏تواند با تغییر شرایط سیاسى و اقتصادى منطق خود را تغییر ندهد، و آنرا با وضع حاضر منطبق نسازد. چنانکه در جاى دیگر نوشته‏ام (45)مى‏توان گفت آن روز که آن گروه چنین کارها را روا شمردند، به زعم خود صلاح مسلمانان را در آن دیدند. اما این صلاح اندیشى به صلاح مسلمانان بود یا نه؟ خود بحثى است.

به گمان خود مى‏خواستند، اختلاف پدید نشود و فتنه بر نخیزد و یا لااقل کردار خود را چنین توجیه مى‏کردند. اما چنانکه نوشتیم،  اگر در اجتماعى اصلى مسلّـم (به هر غرض و نیت که باشد) دگرگون شد، دستاویزى براى آیندگان مى‏شود. و آن آیندگان متاسفانه از خود گذشتگى گذشتگان را ندارند. و اگر داشتند مسلما امروز تاریخ مسلمانى رنگ دیگرى داشت.

نوشته‏اند چون دختر پیغمبر آن گفتار را در پاسخ خود شنید دل آزرده و خشمناک به خانه رفت و به شوهر خود چنین گفت: 

پسر ابو طالب تا کى دست‏ها را به زانو بسته‏اى و چون تهمت زدگان در گوشه خانه نشسته‏اى؟ مگر تو نه همان سالار سر پنجه‏اى؟ چرا امروز در چنگ اینان رنجه‏اى؟ پسر ابو قحافه پرده حرمتم را درید و نان خورش بچه‏هایم را برید!  آشکارا به دشمنى من برخاست و از لجاجت چیزى نکاست!  چندانکه دیگر مهاجر و انصار در یارى من نکوشیدند، و دیده حمایت از من پوشیدند. نه یارى دارم نه مدد کارى! خشم خوار رفتم و خوار برگشتم.  آن روز زبون شدى که از مرتبه بالا به دون شدى!  دیروز شیران را در هم شکستى چرا امروز در به روى خود بستى؟ من گفتم آنچه دانستم. لیکن چیره شدن بر آنان نتوانستم (46).

کاش لختى پیش از این خوارى مى‏مردم، و بر خطائى که رفت دریغ نمى‏خوردم. اگر سخن به تندى گفتم، یا از اینکه مرا یارى نمى‏کنى بر آشفتم خدا عذر خواه من باشد!  واى بر من که پشتم شکست و یاورم رفت از دست، به خدا شکایت مى‏برم، و از پدرم حمایت مى‏خواهم، خدایا دست تو بالاى دست‏هاست! 

على (ع) در پاسخ او گفت: 

-دختر صفوت عالمیان!  و یادگار مهتر پیمبران!  غم مخور که واى نه براى تو است، براى دشمن ژاژخاى تو است!  من از روى سستى در خانه ننشستم، و آنچه توانستم به درستى به کار بستم. اگر نانخورش مى‏خواهى روزى تو مضمون است و آن کس که آنرا تعهد کرده مامون! 

-به خدا واگذار! 

-به خدا واگذاشتم!  (47)

این گفتگو را ابن شهر آشوب بدون ذکر سند در مناقب آورده (48)و با اختلافى مختصر در بحار (49)دیده مى‏شود. آیا چنین گفتگوئى بین دختر پیغمبر و امیر المؤمنین رخ داده است؟ چگونه چنین چیزى ممکن است؟ شیعه براى این دو بزرگوار مقام عصمت قائل است. مى‏توان پذیرفت دختر پیغمبر این چنین شوهرش را سرزنش کند؟ آنهم براى نانخورش بچگانش؟ بدیهى است که مى‏توان براى این پرسش پاسخى نوشت، و گفته‏ها را توجیه کرد. اما اگر کار توجیه و پاسخ پرسش به بحث‏هاى منطقى و استدلال‏هاى دور و دراز بکشد، نتیجه آن بدینجا منتهى مى‏شود که قدرت منطق کدام یک از دو طرف بیشتر باشد. یا چگونه بتواند روایات را به سود منطق خویش معنى و یا تاویل نماید. چنین روش از حدود وظیفه پژوهندگان تاریخ بیرونست.

آنچه مى‏بینم اینست که گفتار منسوب به دختر پیغمبر پر از آرایش معنوى و لفظى است، از استعاره، تشبیه، کنایه، طباق، سجع. اگر خطبه از چنین آرایش‏ها برخوردار باشد زیور آنست، سخنى است که براى جمع گفته مى‏شود. باید در دل شنونده جا کند. در چنین گفتار، خطیب در عین حال که به معنى توجه دارد به زیبائى آن، و نیز به آرایش لفظ باید توجه داشته باشد. اما گفتگوى گله آمیز زن و شوى چرا باید چنین باشد؟ مگر دختر پیغمبر مى‏خواست قدرت خود را در سخنورى به شوى خویش نشان دهد؟ به هر حال به قول معروف در این اگر مگرى مى‏رود و حقیقت را خدا مى‏داند.

پى‏نوشتها: 

1. شیطان سر از کمینگاه خویش بر آورد و شما را بخود دعوت کرد و دید که چه زود سخنش را شنیدید و سبک در پى او دویدید.

2. بلاغات النساء چاپ بیروت ص 23-24.

3. بلاغات النساء ص 23.

4. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 252.

5. چاپ بیروت ص 23 چاپ نجف ص 12. چاپ قم ص 12 (که همان افست چاپ نجف است) .

6. قاموس الرجال ج 4 ص 259.

7. ص 175 چاپ قم.

8. لقد قتلت کهلى. و ابرت اهلى. و قطعت فرعى و اجتثثت اصلى. فان یشفک هذا فقد اشتفیت (طبرى ج 7 ص 372) .

9. انى انادیک و لا اناجیک. ان اخاک من صدقک. فانظر قبل ان تتقدم. و تفکر قبل ان تندم. فان النظر قبل التقدم و التفکر قبل التندم.  (عقد الفرید ج 5 ص 110-111) .

10. الحمد لله على ما انعم. و له الشکر على ما الهم. و الثناء بما قدم من عموم نعمة ابتداها. و سبوغ آلاء اسداها. و احسان منن و الاها.  جم عن الاحصاء عددها. و ناى عن المجازات امدها. و تفاوت عن الادراک ابدها.

-و استنن الشکر بفضائلها. و استحمد الى الخلائق باء جزالها. و ثنى بالندب الى امثالها. و اشهد ان لا اله الا الله. کلمة جعل الاخلاص تاویلها. و ضمن القلوب موصولها. و انار فى الفکرة معقولها. الممتنع من الابصار رؤیته. و من الاوهام الاحاطة به.

11. ابتدع الاشیاء لا من شى‏ء قبلها. و احتذاها بلا مثال. لغیر فائدة زادته الا اظهارا لقدرته. و تعبدا لبریته. و اعزازا لدعوته. ثم جعل الثواب على طاعته. و العقاب على معصیته. زیادة لعبادة عن نقمته. و حیاشا لهم الى جنته. و اشهد ان ابى محمدا عبده و رسوله. اختاره قبل ان یجتبله. و اصطفاه قبل ان ابعثه. و سماه قبل ان استنجبه.

-اذ الخلائق بالغیوب مکنونة. و بستر الاهاویل مصونة. و بنهایة العدم مقرونة. علما من الله عز و جل بمایل الامور. و احاطة بحوادث الدهور. و معرفة بمواضع المقدور. ابتعثه الله تعالى عز و جل اتماما لامره. و عزیمة على امضاء حکمه. فراى (ص) الامم فرقا فى ادیانها.  عکفا على نیرانها. عابدة لاوثانها منکرة لله مع عرفانها.

12. فانار الله عز و جل بمحمد صلى الله علیه ظلمها. و فرج عن القلوب بهمها. و جلى عن الابصار غممها. ثم قبض الله نبیه صلى الله علیه قبض رافة و اختیار. رغبة بابى صلى الله علیه عن هذه الدار. موضوعا عنه العب و الاوزار محتف بالملائکة الابرار و مجاورة الملک الجبار و رضوان الرب الغفار. صلى الله على محمد نبى الرحمة. و امینه على وحیه و صفیه من الخلائق. و رضیه صلى الله علیه و سلم و رحمة الله و برکاته. ثم انتم عباد الله (ترید اهل المجلس) نصب امر الله و نهیه. و حملة دینه و وحیه. و امناء الله على انفسکم و بلغاؤه الى الامم. -زعمتم حقا لکم لله فیکم عهد، قدمه الیکم. و نحن بقیة استخلفنا علیکم. و معنا کتاب الله، بینة بصائره. و آى فینا منکشفة سرائره. و برهان منجلیه ظواهره. مدیم البریة اسماعه. قائد الى الرضوان اتباعه مؤد الى النجاة استماعه.

13. فیه بیان حجج الله المنورة. و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة و تبیانه الجالیة. و جمله الکافیة. و فضائله المندوبة و رخصه الموهوبة. و شرائعه المکتوبة. ففرض الله الایمان تطهیرا لکم من الشرک.

14. در بعض مصادر متاخر بجاى‏«حب دوستى) «جهاد»آمده و مناسب‏تر مى‏نماید.

15. صبر را که در لغت‏بمعنى شکیبائى است‏بمعنى دیگر آن (باز داشتن نفس از هوى و هوس) گرفته‏ام.  (رجوع به تفسیر التبیان ج 1 ص 201. ذیل‏«و استعینوا بالصبر و الصلاة‏»شود) .

16. اشارت است‏به آیه 179 سوره بقره.

17. و الصلاة تنزیها عن الکبر. و الصیام تثبیتا للاخلاص. و الزکاة تزییدا فى الرزق. و الحج تسلیة للدین. و العدل تنسکا للقلوب. و طاعتنا نظاما. و امامتنا امنا من الفرقة. و حبنا عزا للاسلام. و الصبر منجاة. و القصاص حقنا للدماء.

18. اشارت است‏به آیه 23 سوره نور«ان الذین یرمون المحصنات الغافلات المؤمنات لعنوا فى الدنیا و الآخرة و لهم عذاب عظیم‏».

19. و الوفاء بالنذر تعرضا للمغفرة. و توفیة المکاییل و الموازین تغییرا للبخسة. و النهى عن شرب الخمر تنزیها عن الرجس. و قذف المحصنات اجتنابا للعنة. و ترک السرق ایجابا للعفة. و حرم الله عز و جل الشرک اخلاصا له بالربوبیة. «فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون- (از آیه 101 آل عمران) و اطیعوه فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه‏«انما یخشى الله من عباده العلماء»-سوره فاطر:   آیه 28) .

20. ثم قالت:  ایها الناس. انا فاطمة و ابى محمد. اقولها عودا على بدء. «لقد جاءکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤف رحیم‏». -توبه:  129-فان تعرفوه تجدوه ابى دون آباتکم. و اخابن عمى دون رجالکم. فبلغ النذارة. صادعا بالرسالة. مائلا عن مدرجة المشرکین. ضاربا لثبجهم، آخذا بکظمهم. یهشم الاصنام و ینکث الهام.

21. حتى هزم الجمع و ولو الدبر. و تفرى اللیل عن صبحه. و اسفر الحق عن محضه. و نطق زعیم الدین. و خرست‏شقاشق الشیاطین. و کنتم على شفا حفرة من النار. مذقة الشارب. و نهرة الطامع و قبسة العجلان. و موطا الاقدام. تشربون الطرق. و تقتاتون الورق. اذلة خاسئین. تخافون ان یتخطفکم الناس من حولکم. فانقذکم الله برسوله (ص) بعد اللتیا و التى. و بعد ما منى ببهم الرجال، و ذؤبان العرب، و مردة اهل الکتاب.

22. کلما حشوا نارا للحرب اطفاها. او نجم قرن الضلال و فغرت فاغرة من المشرکین قذف باخیه فى لهواتها. فلا ینکفى حتى یطا صماخها باخمصه. و یخمد لهبها بحده. مکدودا فى ذات الله. قریبا من رسول الله. سیدا فى اولیاء الله. و انتم فى بلهنیة وادعون آمنون.

23. حتى اذ اختار الله لنبیه دار انبیائه، ظهرت خلة النفاق. و سمل جلباب الدین. و نطق کاظم الغاوین. و نبغ حامل الآفلین. و هدر فنیق المبطلین. فخطر فى عرصاتکم و اطلع الشیطان راسه من مغرزه، صارخا بکم. فوجدکم لدعائه مستجیبین. و للغرة فیه ملاحظین. فاستنهضکم فوجدکم خفافا. و اجمشکم فالقاکم غضابا. فوسمتم غیر ابلکم و اوردتموها غیر شربکم. هذا و العهد قریب. و الکلم رحیب. و الجرح لما یندمل.

24. زعمتم خوف الفتنة‏«الا فى الفتنة سقطوا و ان جهنم لمحیطة بالکافرین‏»-توبه:  49-فهیهات منکم، و انى بکم، و انى تؤفکون. و هذا کتاب الله بین اظهرکم. زواجره بینة. و شواهده لائحة. و اوامره واضحة. ارغبة عنه تریدون. ام بغیره تحکمون؟بئس للظالمین بدلا.  «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین‏». آل عمران:  85.

25. ثم لم تریثوا الاریث ان تسکن نغرتها. تشربون حسوا، و تسرون فى ارتغاء. و نصبر منکم على مثل حز المهدى. و انتم الان تزعمون ان لا ارث لنا. افحکم الجاهلیة تبغون، «و من احسن من الله حکما لقوم یوقنون- (المائدة:  50) ویها معشر المهاجرین. ا ابتز ارث ابى؟یا بن ابى قحافة!  افى الکتاب ان ترث اباک و لا ارث ابى؟لقد جئت‏شیئا فریا.

26. خلافت و فدک.

27. فدونکها مخطومة مرحولة. تلقاک یوم حشرک. فنعم الحکم. الله. و الزعیم محمد. و الموعد القیامة. و عند الساعة یخسر المبطلون.  و«لکل نبا مستقر و سوف تعلمون‏» (انعام:  67) ثم انحرفت الى قبر النبى (ص) و هى تقول: 

قد کان بعدک انباء و هنبثة لو کنت‏شاهدها لم تکثر الخطب انا فقدناک فقد الارض و ابلها واختل قومک فاشهدهم و لا تغب

28. معشر البقیة. و اعضاد الملة. و حصون الاسلام. ما هذه الغمیزة فى حقی؟و السنة عن ظلامتى. اما قال رسول الله (ص) المرء یحفظ فى ولده؟سرعان ما اجدبتم فاکدیتم. و عجلان ذا اهالة. تقولون مات رسول الله (ص) . فخطب جلیل. استوسع وهیه. و استنهز فتقه. و فقد راتقه. و اظلمت الارض لغیبته. و اکتابت‏خیرة الله لمصیبته. و خشعت الجبال. و اکدت الامال. و اضیع الحریم. و اذیلت الحرمة عند مماته. و تلک نازلة علینا. بها کتاب الله فى افنیتکم فى ممساکم و مصبحکم یهتف بها فى اسماعکم. و قبله حلت‏بانبیاء الله عز و جل و رسله.

29. در بعض فرهنگهاى عربى و کتاب‏هائى جز فرهنگ نامه‏ها نوشته‏اند قیله نام زنى است که انصار از نژاد او هستند. ابو الفرج اصفهانى آنجا که نسب اوس و خزرج را آورده نویسد:  مادر آنان قیله دختر جفنة بن عتبة بن عمرو است. و قضاعه گویند او قیله دختر کاهل بن عذره بن سعد بوده است.  (اغانى ج 3 ص 40) لیکن باید توجه داشت که:  قیله واژه‏اى است جنوبى یعنى واژه‏اى بوده است در زبان مردم عربستان خوشبخت (یمن) . مردم یثرب (مدینه) از مهاجرانى هستند که پس از ویرانى سد مارب و یا به سبب دیگر در این شهر (یثرب) سکونت کردند. در دوره دوم حکومت‏سبائیان بر جنوب، پادشاهان این منطقه مشاوران سیاسى داشتند که از میان اشراف انتخاب مى‏شدند و آنانرا«قیل‏»مى‏گفتند بن ابر این قیله مرادف بزرگان، اعیان، و مانند اینها است.

30. «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابکم و من ینقلب على عقبیه فلن یضر الله شیئا و سیجزى الله الشاکرین.  (آل عمران:  144) ایها بنى قیلة. اهضم تراث ابیه.  (هاء براى سکت است) و انتم بمراى و مسمع تلبسکم الدعوة و تمثلکم الحیرة و فیکم العدد و العدة. و لکم الدار. و عندکم الجنن.

31. و انتم الان نخبة الله التى انتخبت لدینه. و انصار رسوله و اهل الاسلام. و الخیرة التى اختیرت لنا اهل البیت. فبادیتم العرب. و ناهضتم الامم. و کافحتم البهم. لا نبرح نامرکم و تامرون. حتى دارت لکم بنارحى الاسلام. و در حلب الانام. و خضعت نعرة الشرک. و لا باخت نیران الحرب. و هدات دعوة الهرج. و استوسق نظام الدین. فانى حرتم بعد البیان. و تکصتم بعد الاقدام. و اسررتم بعد الاعلان.

32. لقوم نکثوا ایمانهم‏«اتخشونهم. فالله احق ان تخشوه ان کنتم مؤمنین‏» (توبه:  13) الا قد ارى ان اخلدتم الى الخفض. و رکنتم الى الدعة. فعجتم عن الدین. و مججتم الذى و عیتم و دسعتم الذى سوغتم. «انتکفروا انتمومن فى الارض جمیعا فان الله لغنى حمید».  (آیه 8 سوره ابراهیم) .

33. سعدى.

34. الا و قد قلت الذى قلته على معرفة منى بالخذلان الذى خامر صدورکم. و استشعرته قلوبکم. و لکن قلته فیضة النفس. و نفثة الغیظ. و بثة الصدر. و معذرة الحجة. فدونکموها. فاحتقبوها مدبرة الظهر. ناکبة الحق. باقیة العار. موسومة بشنار الابد. موصولة بنار الله الموقدة. التى تطلع على الافئدة. فبعین الله ما تفعلون‏«و سیعلم الذین ظلموا اى منقلب ینقلبون‏» (الشعراء:  227) و انا ابنة نذیر لکم بین یدى عذاب الله. فاعملوا انا عاملون و انتظروا انا منتظرون.

35. و کسى که بگذشته خود باز گردد زیانى بخدا نمى‏رساند (آل عمران:  144)

36. بلاغات النساء.

37. قسمتى از این پاسخ مسجع است‏بدین جهت در ترجمه هم سجع رعایت‏شده است.

38. یرثنى و یرث من آل یعقوب-مریم:  7.

39. و ورث سلیمان داود-النحل:  17.

40. بلاغات النساء. چاپ بیروت ص 31-32.

41. شرح نهج البلاغة ص 214.

42. زن روسپى که در عصر جاهلیت‏بوده است.

43. شرح نهج البلاغه ج 16 ص 214-215.

44. و نگاه کنید به فاطمة الزهرا-عباس عقاد ص 57.

45. پس از پنجاه سال ص 31 چاپ دوم.

46. یا بن ابى طالب اشتملت‏شملة الجنین. و قعدت حجرة الظنین. نقضت قادمة الاجدل. فخاتک ریش الاعزل. هذا ابن ابى قحافة یبتزنى نحلة ابى. و بلیغة ابنى. لقد اجهر فى خصامى. و الفیته الدفى کلامى. حتى حبسنى قتیلة نصرها. و المهاجرة وصلها. و غضت الجماعة دونى طرفها فلا دافع و لا مانع-خرجت کاظمة. وعدت راغمة. اضرعت‏حدک یوم اضعت‏خدک. افترست الذئاب و استرشت التراب. ما کففت قائلا و لا اغنیت‏باطلا و لا خیار لى.

47. لیتنى مت قبل هنیتى و دون ذلتى. عذیرى الله منک عادیا و منک حامیا. و یلاى فى کل شارق. ویلاى مات العمد. و وهنت العضد.  و شکواى الى ابى و عدواى الى ربى. اللهم انت اشد قوة. فاجابها امیر المؤمنین:  لا ویل لک. بل الویل لشانئک. نهنهى عن وجدک یابنة الصفوة. و بقیة النبوة. فما ونیت عن دینى و لا اخطات مقدورى فان کنت تریدین البلغة فرزقک مضمون. و کفیلک مامول و ما اعد لک خیر مما قطع عنک. فاحتسبى الله!  فقالت‏حسبى الله و نعم الوکیل.

48. ج 2 ص 208.

49. ج 43 ص 148.

کتاب:   زندگانى فاطمه زهرا(س)

نویسنده:   سید جعفر شهیدى


خطبه حضرت زهرا (س) درمسجد و پاسخ ابوبکر به ایشان1

پنج شنبه 87/2/26 1:41 عصر| | نظر

خطبه حضرت زهرا  (س) درمسجد و پاسخ ابوبکر به ایشان

 


خطبه حضرت زهرا سلام الله علیهاپاسخ ابوبکر به دختر پیغمبر


«اطلع الشیطان راسه من مغرزه صارخا لکم فوجدکم لدعائه مستجیبین‏» (1)  «از خطبه دختر پیغمبر»

در عصر پیغمبر (ص) و صدر اسلام، مسجد تنها مرکز دادخواهى بود. هر کس از صاحب قدرتى شکایتى داشت، هر کس حقى را از دست داده بود، هر کس از حاکم یا زمامدار، رفتارى دور از سنت پیغمبر مى‏دید، شکوه خود را بر مسلمانان عرضه مى‏کرد، و آنان مکلف بودند تا آنجا که مى‏توانند او را یارى کنند و حق او را بستانند. از دختر پیغمبر حقى را گرفته و با گرفتن این حق سنتى را شکسته بودند. او مى‏دید نزدیک است ‏حکومت در اسلام، رنگ نژاد و قبیله را به خود بگیرد (کارى که سى سال بعد صورت گرفت). مهاجران که از تیره قریش‏اند انصار را از صحنه سیاست ‏بیرون راندند. انصار که خود یاوران پیغمبر بودند، پس از وى خواهان زمامدارى گشتند. قریش در دوره پیش از اسلام خود را عنصرى ممتاز مى‏دانست و امتیازاتى براى خویش پدید آورد. با آمدن اسلام آن امتیازها از میان رفت. اکنون این مردم بار دیگر گردن افراشته‏اند و ریاست مسلمانان را حق خود مى‏دانند، آنهم نه بر اساس امتیازات معنوى چون علم، تقوى و عدالت ‏بلکه تنها بدین جهت که از قریش‏اند. دختر پیغمبر (ع) نمى‏توانست ‏برابر این اجتهادها یا بهتر بگوئیم نوآورى‏ها، آرام و یا خاموش بنشیند. باید مسلمانان را از این سنت‏شکنى‏ها برحذر دارد، اگر پذیرفتند چه بهتر و اگر نه  نزد خدا معذور خواهد بود.

این بود که خود را براى طرح شکایت در مجمع عمومى آماده ساخت. در حالیکه جمعى از زنان خویشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد. نوشته‏اند:   چون به مسجد مى‏رفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پیغمبر مى‏ماند. ابوبکر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود. میان فاطمه (ع) و حاضران چادرى آویختند. دختر پیغمبر نخست ناله‏اى کرد که مجلس را لرزاند و حاضران به گریه افتادند، سپس لختى خاموش ماند تا مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابید آنگاه سخنان خود را آغاز کرد (2).

این سخنرانى، تاریخى، شیوا، بلیغ، گله‏آمیز، ترساننده و آتشین است. قدیمترین سند که نویسنده این کتاب در دست دارد، و این خطبه در آن ضبط شده کتاب «بلاغات النساء» گرد آورده ابوالفضل احمد بن ابى طاهر مروزى متولد 204 و متوفاى 280 هجرى قمرى است.

کتاب او چنانکه از نامش پیداست مجموعه‏اى از خطبه‏ها، گفته‏ها و شعرهاى زنان عرب در عهد اسلامى است. کتاب با خطبه‏اى نکوهش آمیز از عایشه دختر ابى بکر آغاز مى‏شود، و دومین خطبه از آن گفتار زهرا (ع) است.

احمد بن ابى طاهر این خطبه را به دو صورت و با دو روایت ضبط کرده است، اما در سندهاى متاخر از او هر دو فقره در هم آمیخته است و خطبه به یک صورت که شامل هر دو قسمت است دیده مى‏شود.  نویسنده در رعایت کلمات او نوشته احمد بن ابى طاهر و در رعایت ترتیب متن، از کشف الغمه نوشته على بن عیسى اربلى متوفاى 693 هجرى قمرى پیروى کرده است.

درباره سند و متن این خطبه از دیر باز (سالها پیش از احمد بن ابى طاهر) گفتگوها رفته است. احمد بن ابى طاهر گوید: 

به ابوالحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب گفتم:  مردم گمان دارند این خطبه با چنین بلاغت از آن فاطمه نیست و بر ساخته ابو العیناء است.

وى در پاسخ گفت: 

من پیرمردان آل ابو طالب را دیدم که این خطبه را از پدران خود روایت مى‏کردند، و به فرزندان خویش تعلیم مى‏دادند.

پدر من از جدم این خطبه را از دختر پیغمبر روایت کرده است. بزرگان شیعه پیش از آنکه جد ابو العیناء متولد شود، آنرا روایت مى‏کردند و به یکدیگر درس مى‏دادند. سپس گفت: 

چگونه آنان خطبه فاطمه را انکار مى‏کنند و خطبه عایشه را به هنگام مرگ پدرش مى‏پذیرند. (3)

ابن ابى الحدید نیز این گفتگو را به همین صورت از سید مرتضى و او از مرزبانى و او به اسناد خود از عبید الله پسر احمد بن ابى طاهر آورده است (4).

چنانکه دیدیم به نقل مؤلف بلاغات النساء (در هر سه نسخه کتاب که در دست نویسنده است)(5)این گفتگو بین او و ابوالحسن زید بن على بن الحسین بن على بن ابى طالب رخ داده.

لیکن پذیرفتن این روایت‏ با این سند، دشوار مى‏نماید، بلکه غیر قابل قبول است. زید بن على بن الحسین به سال یکصد و بیست و دو شهید شده و احمد بن ابى طاهر چنانکه نوشتم به سال 204 هجرى قمرى بدنیا آمده پس نمى‏توان گفت او چنین پرسشى را از زید بن على بن حسین (ع) کرده است.

مسلما نویسندگان حدیث را در ضبط سند سهوى دست داده است. تا آنجا که تتبع کرده‏ام تنها عالم رجالى معاصر آقاى شیخ محمد تقى شوشترى این اشتباه را دریافته و نوشته است این گفتگو بین احمد بن ابى طاهر و زید بن على بن الحسین بن زید است (6)و مؤید این نظر این است که مؤلف بلاغات النساء در جاى دیگر کتاب خود حدیثى از زید بن على بن حسین بن زید العلوى آورده و این هر دو زید یکى است (7).

و شگفت است که چنین اشتباه در دو چاپ بلاغات النساء باقى مانده و شگفت‏تر اینکه در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید نیز راه یافته است.

به هر حال این خطبه گذشته از این سند قدیمى در کتاب‏هاى معتبر علماى شیعه و سنت و جماعت ضبط است.

گمان دارم بعض نویسندگان سیرت و محدثان سنت و جماعت (اگر خداى نخواسته دستخوش هواى نفس نشده‏اند) از آن جهت چنین خطبه‏اى را بر ساخته دانسته‏اند، که فراوان از آرایش‏هاى لفظى و معنوى و مخصوصا صنعت سجع برخوردار است. اینان مى‏پندارند هر گاه سخنرانى در جمع مردم خطبه بخواند، گفتار او نثر مرسل خواهد بود. بخصوص که گوینده در مقام طرح شکایت و دادخواهى باشد.

اگر موجب توهّم همین است و خرده‏گیرى اینان نه از راه حسد و کین است، باید گفت ‏حقیقت نه چنین است. در خطبه دختر پیغمبر تشبیه، استعاره و کنایه به کار رفته است. نظیر چنین صنعت‏هاى لفظى و معنوى را در گفتارهاى کوتاه صحابه و مردم حجاز در صدر اسلام، فراوان مى‏بینیم، چه رسد به خانواده پیغمبر. از صنعت‏هاى لفظى، موازنه، ترصیع، تضاد و بیشتر از همه سجع در این سخنرانى موجود است.

هنر سجع گوئى در خاندان پیغمبر امرى طبیعى بوده است. ما مى‏دانیم پیش از اسلام سخن به سجع گفتن در مکه رواج داشت.  نخستین دسته از آیات مکى قرآن کریم فراوان از این صنعت‏ برخودار است.

دختر پیغمبر و شوى او على بن ابى طالب و فرزندان او به حکم وراثت، و نیز تحت تاثیر آیه‏هاى قرآن به سجع گوئى خو گرفته بودند.

در خطبه‏هاى على علیه السلام کمتر عبارتى را مى‏بینیم که مسجع نباشد. فرزندان او نیز چنین بوده‏اند. هنگامى که زینب (ع) در مجلس پسر زیاد به زشت‏گوئى او پاسخ مى‏داد گفت: 

-«مهتر ما را کشتى!   از خویشانم کسى نهشتى!   نهال ما را شکستى!   ریشه ما را از هم گسستى!   اگر درمان تو این است آرى چنین است‏»!  . (8)(ادامه مطلب...

<   <<   6   7   8   9   10      >
مشترک RSS وبلاگ شوید

آرشیوها

پیوند‌ها